غضب
وقتی شخصی شدیداً عصبانی می شود ـ که اولین واکنش به موقعی است که با مانع بزرگی برخورد کرده است، هنوز انرژی دارد و سعی می کند اهداف دیگر را دنبال کند (البته این واکنش لزوماً عاطفی نیست). مردم اغلب هنگامی که غضبنا کند اعمال تکانشی، خودشکن، و بدجوری را مرتکب می شوند.
یأس: هنگام یأس، که قدم بعدی در این پیشروی فرضی است، فرد هنوز روی هدف مسدود شده متمرکز است. اما درباره غلبه بر مانع یا موانع مربوط احساس عجز می کند. براون و هریس (۱۹۷۸) به طور واضح و مختصر یأس را به صورت، «اوه، بازم یه چیز دیگه» توصیف می کنند. با این حال بی ضرر مانند گم کردن کلید یا ناتوانی از پیروز شدن در بحث با همسرشان فوراً مأیوس می شوند. همین طور، بعضی از مردم به ویژه مشکلات را پیچیده تصور می کنند که به نوبه خود بیشتر احساس ناشایستی می کنند و منابع روان شناختی را از دست می دهند. به علاوه به اعتقاد براون و هریس (۱۹۷۸) مردم ممکن است به دلیل فقدان آگاهی یا اطلاع از اینکه چگونه مشکلات را حل کنند، در یأس و نومیدی بلغزند.
بی تفاوتی
سرانجام، اشخاص زمانی که شکست خود را تصدیق می کنند و دست از تعقیب اهداف می کشند، بی تفاوت می شوند (اسنایدر، ۱۹۹۶). آیاتی به صورت «فقدان علاقه یا توجه به ویژه به موضوعات دارای اهمیت کلی» است، بی تفاوتی فقدان هیجان یا احساس یا منفعل بودن توصیف می شود. این یک حالت نباتی و عاری از توجه است که شخص حس رشد مداوم خود را از دست می دهد و موجب دلواپسی نزدیکانش می شود. به عقیده اسنایدر (۲۰۰۲) بی تفاوتی صحنه غم انگیزی است که شخص حس شوخی و نیز هر گونه احتمال مشارکت بالقوه دیگران و جامعه را به طور کلی از دست می دهد.
جمع بندی
در این فصل، فرایند کسب تفکر امیدبخش و نومیدانه بررسی شد. به نظر می رسد که وقتی مردم طرح رسیدن به اهدافی را می کشند، الگوهای لازم معینی از تفکر خلاق و منعطف وجود دارد. چنان چه این راهبردها در اوایل زندگی آموخته نشود، فرد به تدریج به گونه ای کمتر امیدوارانه می اندیشد و با گذشت زمان نگرش های بسیار ضعیفی در او شکل می گیرد. به علاوه هنگامی که شخص با وقایع روان خراش زندگی در بزرگسالی مواجه می شود (مانند طلاق، سوءاستفاده، ناتوانی، یا فرسودگی) دنیا را چالش انگیز می بیند و ممکن است احساس خودمختاریش را از دست دهد.
با این که از دست دادن امید چندان خوشایند به نظر نمی رسد، اما مزیت مطالعه مرگ امید در آدمی این است که می توان فرایند از دست دادن امید را شناخت و برای پیشگیری از این اتفاق آگاه شد. همین طور یک راه برای افزایش امید در دیگری این است که بدانیم چگونه وی به قعر امید می رود و سپس امید خود را از نو می سازد. مانند داستان ققنوس که برای زندگی دوباره خود را آتش می زند یا عقاب که برای پرواز دوباره یک صد و پنجاه روز در بلندترین قله کوه سختی می کشد تا بتواند دوباره پرواز کند. بنابراین با دانستن بیشتر درباره فرایندهایی که طی آن امید افول می کند، بهتر می شود پی برد که چگونه امید را دوباره می توان احیاء کرد.
امید و افسردگی
افسردگی یکی از شایع ترین مشکلات سلامت روان است. براساس چاپ چهارم راهنمای آماری و اختلافات روانی آمریکا و انجمن روان پزشکان آمریکا (۱۹۱۹) خطر طول عمر برای اختلال افسردگی اسای از ۱۰% تا ۱۲% برای مردان است. به علاوه، براساس مطالعات برگرفته از نمونه های دانشجویی و عادی به نظر می رسد که بسیاری از کسانی که ملاک های افسردگی اساسی را ندارند با این حال نشانه های مرضی این اختلال را نشان می دهند. به هر حال، اکر کسانی که از افسردگی رنج می برند، احساسات عمیق غمگینی، بی ارزش بودن و درد را تجربه می کنند.
محققان برای کشف نشانه های مرضی افسردگی و آسیب پذیرهای زیربنایی آن به تازگی روی متغیرهای تفاوت فردی و سبک پردازش شناختی متمرکز شده اند. یکی از این متغیرهایی که ممکن است نقش مهمی در شروع، طول عمر و بهبودی از افسردگی و غمگینی داشته باشد، امید است. به تعبیری، افراد با داشتن سطوح بالای امید در مقابل شروع افسردگی و غمگینی داشته باشند، تداوم برهه های افسرده وار برای مدت های کوتاه حراست می شوند و به سرعت از برهه های افسردگی بهبود می یابند، احتمال عود علائم را ندارند. با توجه به چنین مسایلی صاحب نظران سال هاست که مدافع اهمیت امید (یا ناامیدی) در ظهور و بروز اختلالات روان پزشکی و تغییر درمانی متعاقب آن بوده اند (لازاروس، ۱۹۹۹). اسنایدر (۲۰۰۲) عقیده دارد که نظریه امید را می توان هم برای شناخت و درک شروع و تجربه افسردگی و هم برای مداخله برای مبارزه با نشانه های مرضی افسردگی به کار بست؛ زیرا بین امید و تجربه افسردگی و ناشادی رابطه وجود دارد. متخصصان بالینی با درک بهتر این رابطه می توانند از عوامل محافظ بالقوه، امید هنگام کار با کسانی که تشخیص افسردگی گرفته اند، استفاده کنند. برای نمونه، تحقیقات متعدد نشان داده اند که اشخاص پر امید در مقایسه با اشخاص کم امید نشانه های مرضی و افسردگی کمتری را تجربه می کنند (اسنایدر، و همکاران، ۲۰۰۶). اسنایدر (۲۰۰۲) مورد بالینی زیر را مطرح می کند که چگونه امید می تواند تبیین مناسبی برای افسردگی باشد. لیزا زن جوانی بود که به دلیل یک برهه افسردگی اساسی در بیمارستان بستری شده بود. او زندگیش را قبل از آمدن به بیمارستان این گونه توصیف می کند. او با صدایی گرفته گفت که مطلقاً چیزی باب میل او وجود نداشت که در طول روز انجام بدهد. او مادام به این فکر می کرد که احساس بی ارزشی و خستگی که داشت؛ چقدر وحشتناک است. او