افراد بزرگسال در تفکر امیدآفرین در فرزندان خود سهیم اند. نسل امروز با یاد گرفتن درباره امید قادر است با مشکلات فردا مبارزه کند. امیداندیشی پل زدن فکری به سوی اهداف تجسم شده اکنون و دستیابی به آن در آینده است. این گفته که رنگ رخساره حکایت کند از حال درون به این معناست که پختگی رشدی یک فرد موازی با پختگی رشدی گونه های کلی تر است. به عبارتی این قصه در مورد یک نفر درباره افراد دیگر هم صدق می کند. به طور خلاصه، امید نوعی تفکر هدفمند است، که شخصیت اصلی در آن خود را به عنوان موجودی که قادر است مسیرهای جدیدی به سمت اهداف مطلوب همراه با انگیزه ایجاد، و کاربرد این مسیرها را حفظ کند بنابراین، امید درباره تفکرات رهیاب و پایور برای اهداف است (اسنایدر، ۱۹۹۶). در سطور زیر مراحل شکل گیری امید در نوزاد بررسی می شود.
ظهور تفکر امیدبخش
دوره اول کودکی: تولد تا نوپایی (۳ سالگی)
برای توضیح و تصریح بیشتر تفکر رهیاب و تفکر پایورانه هدفمند و رابطه آنها با محور مشترک اهداف، کشف این مطلب که هر مؤلفه چگونه از نظر تحولی در دوران اولیه کودکی رشد می کند، مفید است.
تفکرات رهیاب
از نظر نوزاد، «تولد» مفهوم اطلاعات جدید را برای او به همراه دارد که ناشی از سرازیر شدن این اطلاعات از طریق اندام های حسی است. هر حس خاص باید برای داشتن معنای خاصی رمزگردانی شود. برای مثال، چهره مادر در میان تمام چهره هایی که در مقابل چشمان وی قرار می گیرد. این حس با ظرافت پیچیده توسط ادراک که ذاتاً رویدادی روان شناختی است، غصب می شود زیرا نوزاد این اطلاعات وارد را تشخیص داد، سازماندهی می کند. افزون بر آن، نوزاد انسان فوراً مجذوب محورهای ارتباطی بین انبوهی از چیزهایی می شود که سکانس هایی را به دنبال دارند. در این فرآیند، ذهن کودک نورسیده بلافاصله متوجه زمان وقایع مجاور مهم در زندگیش می شود به نظر می رسد که این افکار انتظاری (پیش آیندی) از لحظه تولد وارد عمل می شوند و در تمام سال اول زندگی و بعد از آن ادامه می یابند (کوپر، ۱۹۹۴).
ادراک و محورهای ارتباطی با توانایی نوزاد به هم گره می خورند تا به ابژه های دلخواه (اشخاص یا اشیاء محبوب) اشاره کنند. فرض می شود که این رفتارهای مورد اشاره در سه ماه اول زندگی روی می دهند و به طور مشخص تا اواخر ۱۲ ماهگی فعال می شوند (شولمان ۱۹۹۱)، نوزاد «با اشاره کردن» در حال شناسایی هدف است. همین طور، باید توجه داشت که اشاره کردن حاکی از آن است که کودک در حال انتخاب یک هدف از میان چند هدف است. خلاصه کلام درباره تفکر رهیاب این است که نوزاد فوراً ادراکی (تصوری) را درباره «آینده که خارج از ذهن اوست» شکل می دهد و یاد می گیرد که وقایع خاصی موقتاً هم زمان روی می دهند. به علاوه، نوزاد شروع به تمرکز روی اهداف خاصی می کند و با ادراک/ تصور مسیرهای ارتباطی با اهداف، جریان های اساسی لازم را برای تفکر رهیاب کسب می کند. نوزاد با درک این زشته های ارتباطی با اهداف، جریان های اصلی لازم را برای تفکر رهیاب کسب کرده است.
تفکر پایورانه
درواکاری قبلی از تفکر رهیاب هدفمند، نوزاد فاقد هر گونه آگاهی شخصی درباره اشتیاق به اعمال هدفمند است. وقتی نوزاد قادر می شود بینش خودانگیزی کسب کند، تفکر پایورانه وارد عمل می شود. به هر حال، ظهور افکار خودانگیز مسبوق بر مرحله رشدی است که متضمن اطلاع از خویشتن است (استرن، ۱۹۸۵). تصورات مبهم درباره خویشتن در چند ماه اول بروز می کند، بینش و بصیرت به خود در اکثر نوپاها از ۱۲ تا ۲۱ ماهگی به خوبی محرز می شود (کایلان، ۱۹۷۸). اگر نقطه ای رنگی روی بینی کودک یک ساله ای کشیده می شود وقتی او در مقابل آیینه قرار می گیرد آن را لمس می کند اما کودکان خردسال تر چنین کاری نمی کنند. همین طور، از حدوداً ۱۸ تا ۲۱ ماهگی، تولد روان شناختی روی می دهد که در آن کودک شروع به استفاده از ضمیر «من» می کند (همان منبع).
وقتی بازشناسی خود شکوفه می زند کودکان هم رفته رفته می فهمند که می توانند سبب اتفاق چیزی شوند. حرف زدن کودکان نوپا «آموزنده» است. چون آنها اغلب به ظرفیت و خواست و اراده شان اشاره می کنند. حرف های آنها نشان می دهد که می فهمند آنها عامل اتفاقات بعدی اند. برای نمونه، «من می توانم»، «نه، من خودم آن کار را انجام می دهم» (یک دختر ۳۲ ماهه)؛ «من می توانم آن کار را بکنم» (یک دختر ۳۱ ماهه)؛ «من هم»، «من می خواهم»، «خودم انجامش می دهم» (یک پسر ۳۵ ماهه). این جملات تلویحاً نشان دهنده اهداف کوتاه مدت کودک نوپایی است که برای رسیدن به آن اهداف از خود اعمالی را بروز می دهد. افکار خودمحورانه به ویژه وقتی با این بینش همراه می شوند که خودش در حال حرکت به سوی هدف مورد نظرش است، پایه و اساس تفکر خودانتسابی را تشکیل می دهند. نقش موانع در این دوره بسیار مهم است. والدین می توانند فوراً ببینند که وقتی فرزندانشان با موانعی برخورد می کنند چقدر ناراحت می شوند. این موضوع عام در روان شناسی سابقه طولانی دارد. برای درک این پدیده با بهره گرفتن از نظریه به امید می توان گفت موانع فیزیکی بر سر راه تعقیب هدف هیجان های منفی ایجاد خواهند کرد به ویژه اگر کودک درک کند که برای رسیدن به اهدافش باید بر موانع غلبه کند (اسنایدر، ۱۹۹۶).
از آنجا که زندگی همواره موانعی روبه رو شویم این معضل مکرراً در مورد نوجوانان ما در برخورد با موانع پیش می آید. بنابراین، خوب نیست بلافاصله وساطت کنیم و به کودک نوپا نشان دهیم که چگونه مانی را دور بزند. ضرورتاً تحمل ناکامی وجود دارد، و کودک حتی وقتی که در کاری با مانع مواجه می شود با دست و پنجه نرم کردن با موانع با فهم و شعور خویش، این ناکامی را تحمل می کند. با این حال، وقتی کودک نوپا محکم قدم برمی دارد و مانعی او را متوقف می کند آن گاه ما از طریق نقش الگو مانند یک مربی می توانیم و باید به کودکان کمک کنیم که یاد بگیرند تفکر رهیاب وارادی را برای رسیدن به اهداف خود به کار بگیرند. در چنین مواردی، ایفای نقش کارآگاه بسیار مفید است و کودک کمک می شود که چگونه موانع را دور بزند (اسنایدر و همکاران، ۲۰۰۶). به عقیده وی تفکر بسیار امیدبخش از غلبه بر موانع را دور بزند یعنی موانع فیزیکی و فکری برمی خیزد. از این روی، موانع چیزی نیستند که باید از سر راه بازی کودک برداشته شوند برعکس، موانع درس های مهمی می دهند که کودک نوپا ذهنش به مسیرهای دیگری حول مانع که علامت ایست است، می اندیشد. تفکر رهیاب در طی شرایط بدون مانع و طبیعی، انطباقی است اما حتی ارزش بیشتری پیدا خواهد کرد وقتی «به کار حول آن» نیاز است.
سایر محققان این سروکار داشتن با موانع را یک جریان شبه ایمن سازی نامیده اند و آن را تاب آوری نامیده اند؛ با این حال، تاب آوری ظاهراً با مزایای متعددی همراه است. بسیاری از کتاب های کودکان نقشه های مخفی ارائه می کنند که در آن شخصیت اصلی داستان با مشکلاتی مواجه می شود و برای این مشکلات راه حل هایی پیدا می کند. اهمیت این نقشه های دقیقاً در تاکتیکی که قهرمان داستان اتخاذ می کند، نیست بلکه تقریباً در حفظ تلاش هاست. بنابراین، در این مفهوم، موانع به اذهان جوان می آموزد که به توانایی های خویش برای یافتن مسیرهایی که مؤثر خواهند بود، ایمان داشته باشد اما این موانع نشان می دهد که تلاش های مداومی در این جریان نیز وجود دارد (برای نمونه، تفکر پایورانه). تفکر هدف مدار تقریباً برو برگرد در بافت (در ارتباط با) سایر کسانی که امید را می آموزند، یاد می گیرد در واقع، امید شاید یکی از اساسی ترین هدیه های بین فردی است بنابراین، تعجبی ندارد که بزرگسالانی که دارای امید بالایی اند پیوند نزدیکی با مراقبت کننده خود داشته باشند، مراقبی که زمان باارزشی با آنها صرف کرده است. به طور کلی، این افراد بزرگسال بسیار امیدوار به نوبه خود با دید بسیار مثبتی درباره رابطه بزرگ می شوند، در واقع آنها به دنبال مصاحبت و همدمی با دیگرانند. آنها دلبستگی قوی با دیگران ایجاد می کنند و اهداف آنها. وقتی بچه ها با موانع برخورد می کنند ممکن است دیگران را برای کمک به خود در رابطه با مشکل در جریان بگذارند، کودکان بسیار امیدوار موجودات اجتماعی اند و به نظر می رسد که توانایی آنها برای برقراری ارتباط ناشی از دلبستگی های قدرتمند آنها با مراقبت کنند. اولیه شان است همان طور که در شکل ۵-۳ نشان داده شده است، دلبستگی احتمالاً آخرین درس از مرحله نوزادی تا نوپایی برای کسب تفکر امیدبخش است.
دوره دوم کودکی
سال های پیش دبستانی: ۶-۳ سالگی: انفجار کلمات
در سال های پیش دبستانی کودک با انفجار کلمات روبه رو است. حجم مغز از ۳ تا ۶ سالگی به اندازه نصف حجم مغز در بزرگسالی و وزن آن به ۹۰% وزن مغز در بزرگسال می رسد. این افزایش حجم و وزن با رشد شگفت انگیز زبان همراه است؛ یعنی متوسط خزانه واژگان در حدود ۵۰ تا تقریباً ۱۰۰۰۰ کلمه می رسد. حالت بیان تک کلمه ای کودک دو ساله نیز تا رشته ای از جملات چند کلمه ای یک کودک پیش دبستانی می یابد. این مهارت های زبانی ظرفیت کودک را برای انتقال افکار هدفمند به همسالان و بزرگسالان اطرافش تسهیل می کند. از آنجا که کلمات نظام مشترک برای شناسایی چیزهای دنیای پیرامون است و اهداف و افکار و رهیاب و پایورانه همراه با آنها نیز توسط زبان برحسب زده می شوند، بنابراین با فقدان نظام مشترک شناسایی این علائم در دنیای مان، قدرت امیدواری نیز از بین خواهد رفت.
همین طور باید دقت کرد که تفکر امیدوارانه بازتاب تعامل با اشخاص و اشیاء پیرامون ماست به طور خلاصه، زبان سیستمی را برای شناسایی اهداف و نیز افکار رهیاب و پایورانه که ما را به آن اهداف وصل می کنند، فراهم می سازد. به همین دلیل جوانه های امید توسط زبان می رویند.
سناریوسازی
سناریو سلسله وقایعی است که برای شرایط خاصی به کار می رود، و مراقبان کودک نوعاً کسانی اند که چنین مطالب سناریو شده ای را آموزش می دهند. در یک سناریو، مراقبت کند. معمولاً به کودک زمینه و دلایلی به نفع سناریویی که قرار است تعلیم داده شود، ارائه می کند. برای مثال، یک نمونه سناریو آماده شدن برای خوابیدن منظم در شبهاست. برای رفتن کودک به رختخواب، مهم است که کودک عادات مربوط به بهداشت شخصی و نیز استراحت کردن را یاد بگیرد (گرچه بچه ها اغلب پی به این ها می برند) تا بتواند بخوابد. این سناریو معمولاً با حمام شروع می شود و کودک ممکن است حمام کند. پس از آن، مسواک زدن دندان ها، به توالت رفتن و آماده شدن برای خواب (اغلب پوشیدن لباس راحت برای دخترها و پسرها) است. سپس، نوبت قصه گفتن توسط یکی از والدین مثل خواندن داستان و سرانجام خاموش کردن چراغ ها و روشن کردن چراغ خواب با حداقل چانه زنی از سوی بچه هاست. بچه ها با وجود اعترافشان، نظم و ترتیب و قابل پیش بینی بودن این سناریو را دوست دارند.
در این دوره، سناریوسازی از طریق قصه گویی که در آن قهرمان قصه برای رسیدن به اهداف از نظم و پیش بینی چنین سناریویی را دوست دارند. به ویژه قهرمان داستان برای کودکان نمونه ای از تفکر امیدوارانه است. زیرا این قصه ها قهرمانان آن چنانی ما را با موانع و مشکلات مواجه می کنند که باید بر آنها غلبه کنند و همین جاست که بچه ها می توانند اعمال و کارهای سناریوسازی شده ای را بیاموزند که به آنها کمک کند از مخمصه خلاص شوند و در آینده به صورت ذخایر باارزشی استفاده شوند. بچه های پیش دبستانی می توانند واکنش های دیگران را درک کنند و مجذوب آن می شوند که این قواعد چگونه و چه وقت در مورد آنها اعمال می شود آنها قادرند با ظرافت تمام اعمال خود را مطابق با آن قواعد تنظیم کنند. این درس ها برای ایجاد امید بسیار حیاتی است. به نظر می رسد که کودکان به طرز الهام بخشی درک می کنند که باید نظر دیگران را هنگام پیگیری اهداف خود را در نظر بگیرند. احتمالاً درس عمده ای که کودکان در مورد امید در این دوره می آموزند، این آگاهی برجسته و شاخص است که تعقیب اهداف خاص آنها درست در همان محیطی روی می دهد که دیگران همخ قصد دارند به اهدافشان برسند.
کسب نظر دیگران
درست همان طور که توانایی های بالقوه زبانی و سناریوی آنها بزرگ تر می شوند، بچه ها افراد بزرگسال بسیار متفاوتی را می بینند و