تصور این است که شناختوارههای منفی پدیده های گذرا و پویا هستند که در طی زمان و شرایط و حالتهای خلقی متفاوت تغییر میکند. همچنین طی پژوهشها دریافتند که وجود بافت یا شرایط خاص نه تنها بر محتوای فکر بلکه در چگونگی تفسیر و پاسخدهی به افکار منفی تاثیر مهمی بر جای میگذارد. پژوهشگران معتقدند که تغییر افکار با تغییر احساس همراه خواهند بود همچنین با تغییر موقعیت در افکار نیز تغییراتی رخ میدهد (کلارک،۱۹۹۳؛ حمیدپور، ۱۳۸۸). اغلب پژوهشهای تجربی درباره فرایند شناختی در اضطراب و افسردگی با فراوانی و معنای افکار مرتبط با فقدان و شکست و شناختوارههای مرتبط با ضربه، خطر و آسیبپذیری شخصی توام هستند. شواهد زیادی وجود دارد که حالتهای اضطرابی و افسردگی با میزان بالایی از تفکر منفی همراه است و چنین الگوی فکری برای مدت زمان زیاد در حالتهای هیجانی منفی دوام مییابد. شواهد قابل ملاحظهای وجود دارد که در افسردگی تفکر خودارجاعی مثبت به طور معناداری کاهش مییابد (کلارک،۱۹۹۳؛ حمیدپور، ۱۳۸۸).
طبق نظر باور (۱۹۸۷) هر نوع هیجان (مانند رویدادهای حافظهای شادی و غم) مثل یک گره در شبکه بازنمایی با بازنمایی در دیگر شبکه ها ارتباط پیدامیکند. فعال شدن این گرههای هیجانی موجب افزایش دسترسی به اطلاعات هماهنگ با خلق و در نتیجه سوگیری پردازش اطلاعات با آن هماهنگ میشود(قاسمزاده، ۱۳۷۸).
از آنجا که افراد به صورت انتخابی به پردازش اطلاعات میپردازند، معمولا این پردازش دچار سوگیری شده و به عنوان عاملی در گسترش یک ناتوانی مزمن و یا شرایط تهدیدکننده سلامت مطرح میشود. به همین دلیل در اغلب نظریههای شناختی بر اهمیت نقش سوگیری در فرایند پردازش اطلاعات تاکید شده است. روانشناسان و روانپزشکان شناختگرا نیز اختلالات روانی را بیشتر به عوامل شناختی نسبت دادهاند( قاسمزاده به نقل از ولز، ۱۳۷۸). در مدل باور در خلق افسرده گرایش به فعال شدن گرههای مرتبط با حوادث غمگین و یا تجربیات نامطبوع زندگی وجود دارد که دستیابی به افکار منفی را آسان میسازد(راستی،تقوی؛۱۳۸۵).
ه) لسلی گرینبرگ و درمان هیجان محور
گرینبرگ و همکارانش (گرینبرگ، رایس و الیوت ، ۱۹۹۳؛ گرینبرگ و پاییویو، ۱۹۹۷)براساس مدلهای تجربی سازندهگرایی و شناختی بر درمان هیجانمحور تاکید دارند. درمان هیجانمحور به شدت تحت تاثیر نظریه دلبستگی و پژوهشهای مبتنی بر فرآیند درمان است. درمان هیجانمحور تاکید خاصی بر یکپارچهسازی هیجان با شناخت انگیزش و رفتار دارد. درمانگر به منظور اصلاح هیجانها آنها را فعال میکند. در این شیوه درمان شناسایی و بهبود باورهای هیجانی اهمیت زیادی دارد. گرینبرگ و پایی ویو در سال۱۹۹۷این باورهای هیجانی را مجموعهای از اصول سازمانیافته با محتوای فرد-ویژه تعریف میکنند که با هیجانها، اهداف، خاطرات و تمایلات رفتاری گره خوردهاند. باورهای هیجانی از تاثیر متقابل تاریخچه یادگیری اولیه فرد و خلقوخوی فطری او به وجود میآیند. وقتی باورهای هیجانی فعال میشوند تاثیر بسزایی در چگونگی تعبیر و تفسیر وقایع زندگی و واکنش به آنها دارند. هدف نهایی درمان هیجان محور تغییر باورهای هیجانی است. درمان هیجانمحور مانند رویکرد پردازش اطلاعات که به بازسازی خاطرات تاکید میکند فعالسازی هیجانی را به تنهایی برای ایجاد تغییر کافی نمیداند. تغییر در درمان هیجانمحور مستلزم فرآیند تدریجی فعالسازی هیجان است. این امر با بهره گرفتن از تکنیکهای تجربی، غلبه بر اجتناب، کاهش رفتارهای مختلکننده و تسهیل شرایط بهبود هیجانی میسر میگردد. درمانگر به بیماران کمک میکند تا احساسات اولیه خود را بشناسد و آنها را به زبان آورد و سپس به تواناییهای درونی خود دست یابد (مانند پاسخهای مقابلهای سازگار). علاوه بر این درمان هیجانمحور مداخلات درمانی گوناگونی را برای هیجانهای متفاوت توصیه میکند (یانگ،کلوسکو، ویشار،۱۹۵۰؛ حمیدپور، اندوز،۱۳۸۸).
طی درمانهای شناختی رویکرد جدیدی طرح شد که ذهن را سیستم پردازشکننده در نظر گرفت و معتقد است که اطلاعات در ذهن مورد رمزگردانی و ذخیرهسازی قرار میگیرند و در زمان لازم بازیابی خواهند شد. این رویکرد که پردازش اطلاعات نام دارد در این پژوهش مورد توجه قرار خواهد گرفت که در ذیل به طور مفصل بدان پرداخته میشود و در ادامه تمرکز اصلی ما حافظه نیز طرح میشود.
[۱] Bower