این رویکرد درباره نحوه حل مسایل شناختی کودکان تا بزرگسالی توجیهات دقیقی ارائه میکند. مدلهای گوناگون پردازش اطلاعات وجود دارد. برخی از این مدلها محدود است، زیرا مهارت فرد را در یک یا چند تکلیف دنبال میکنند. الگوهای دیگری نیز وجود دارد که سیستم شناختی انسان را به صورت یک کل توصیف میکند. پردازش اطلاعات مانند نظریه شناختی- رشدی پیاژه، افراد را موجودات فعال و معقول میداند که در پاسخ به درخواستهای محیطی، تفکر خودشان را تغییر میدهند (برک، ۲۰۰۷؛ سیدمحمدی، ۱۳۸۷).
در رویکرد پردازش اطلاعات، داده ها بر حسب نمادها رمزگذاری میشوند و تغییر در نظام شناختی ناشی از پردازش واقعگرایانه از ادراکات فرد از واقعیت خواهد بود. پردازش هوشیار، کنترل شده، منطقی، دقیق و طراحی شده برای حل مشکلات و خواستههای پیچیده از لحاظ ظرفیت هیجانی محدود است. این عملکردها بر اساس قوانین منطقی و نتایج معنایی به وسیله اعتبار آنها مورد ارزیابی قرار میگیرد و میتواند به صورت تجربی تایید یا به صورت منطقی اثبات شوند (جیمز، ریچلت، فرستون، بارتون، ۲۰۰۷).
مدلهای تازه شناختی دارای عقاید متفاوتی در مورد سطوح پردازش اطلاعات هستند. مطابق این مدلها سازمان شناختی و توانایی آن برای پردازش موازی اجازه میدهد تا نظام ارزیابی چند لایهای بوجود آید تا محرکهای ارائه شده در سطوح مختلفی ارزشیابی گردند (سالاس ایورت و فلگویس،۲۰۰۲).
اخیرا نظریه پردازش اطلاعات به عنوان تبیینی برای افسردگی و ترس مطرح شده است. از آنجا که اطلاعات در حافظه کدگذاری و بعد یاداوری میشود محققان مطرح کردند که یک روش سازماندهی و پردازش اطلاعات از طریق تحول طرحوارهها رخ میدهد. آنها طرحوارهها را پیکره انبار شدهای از دانش اساسی میدانند که در تعامل با اطلاعات جدید قرار گرفته و روی نحوه کدگذاری، درک و فهم و بازیابی اطلاعات اثر میگذارد و معتقدند طرحوارهها توجه، انتظارات، مقایسه و جستجوهای حافظه را هدایت میکند. مطرح میسازند که اطلاعاتی که در تناسب با طرحوارهها نیستند به احتمال زیاد کنار گذاشته میشوند.
از نظر سیگلر (۲۰۰۲) هنگامی که کودک اطلاعات را از جهان درک میکند (رمزگردانی، بازیابی و ذخیرهسازی میکند) درگیر فرایند تفکر است. این فرایند بسیار انعطافپذیر است. وی معتقد است افراد در حل مساله راهبردی را بکار میگیرند که این راهبرد با توجه به سطح دانش فرد و چگونگی رمزگردانی او از موقعیت میتواند متفاوت باشد (ابوالمعالی به نقل از سنتروک، ۲۰۰۸؛ زیرچاپ).
هولون و گرابر(۱۹۸۸) مطرح کردند که وقتی یک فرد با اطلاعات جدید مواجه میشود که با باورهای از پیش موجود وی یا طرحوارههایش ناسازگار است معمولا یکی از دو مورد زیر اتفاق میافتد: جذب یا انطباق. جذب به فرایندی اشاره میکند که از طریق آن اطلاعات تغییر مییابد و یا تحریف میشود(جذب میشود) در داخل طرحوارههای موجود قرار میگیرد تا با آنهامتناسب شود. ازطرف دیگر انطباق، طرحوارههای موجود را تغییر میدهد تا با این اطلاعات جدید و ناسازگار هماهنگ شود و برای آن پذیرفته گردد. انطباق که جهت یکپارچهسازی وقایع مورد نیاز است ممکن است برای کاهش نشانه موفقیتآمیز نباشد. تغییر افراطی در طرحوارهها و باورها سبب کاهش سلامت و بهداشت روانی در افراد میشود. در واقع درمانگر تلاش میکند تا به مراجع کمک کند از طریق کامل کردن پردازش اطلاعات هیجانی و انطباق طرحوارهها بتواند وقایع را یکپارچه کند، در همان زمان میتواند کمک کند که مراجع به بهداشت روانی دست یابد یا بهداشت روانیاش را حفظ کند. وقتی اطلاعات به خوبی پردازش نشوند بازگشت به خاطرات گذشته و کابوسهای شبانه به احتمال زیاد رخ میدهد. این نشانه های آزارنده با پاسخهای عاطفی قوی در ارتباط قرار میگیرند که به فرار یا رفتار اجتنابی مانند اجتناب از موقعیتهایی که سبب بروز وقایع میگردد، میشود. اجتناب شناختی، امتناع از پذیرش آنچیزی است که رخ داده است یا یکپارچه سازی وقایع در ارتباط با انتظارات از زندگی فرد صورت میگیرد. به اعتقاد آنها در افرادی که دچار افسردگی اساسی هستند یک الگوی پردازش اطلاعات افسردگی ظاهر میشود تا اطلاعات را با طرحوارهها متناسب کند. وقتی جذب و انطباق رخ میدهد مانند زمانی که دچار افسردگی شده بود پس از بهبود مجدد به سمت افسردگی سوق پیدا میکند (رسیچ، شانیک، ۲۰۰۲؛ ابوالمعالی، زیرچاپ).
پتی و کاسیوپودو شکل تغییر رفتار را ارائه میکند که یکی از آنها شامل شیوه های غیرمستقیم و بدون تفکر ترغیب توام با به چالش کشیدن افکار است که به نظر همخوان با نظریههای ارائه شده است. درمانگر ممکن است به مراجعی که از بروز احساساتش خودداری مینماید پیشنهاد کند که تجربیات دردناک گذشته را به خاطر بیاورد. هدف این مداخله دستیابی به مفری جهت برونریزی افکار و احساسات مراجع است. تمرکز درمان شناختی بر سئوالات سقراطی است که بر فرمولبندی مجدد باورهای غیرمنطقی به واسطه سئوالات نظامدار و آزمایش تجربی فرضیه ها و استدلال استقرایی است. همچنین مداخله بر مبنای درمان عقلانی- هیجانی الیس به نقش بحث و مجادله عقلانی در بازسازی مجدد باورها و ارزشهای غیرعقلانی مراجع می پردازد. زمانی که مراجع نسبت به نقص منطق خود یا نبود حمایتهای واقعی برای باورش آگاه میشود فرصت مییابد تا با توجه به واقعیت افکار و خاطرات خود را بازسازی کند و از نظر شناختی باورهای خود را اصلاح سازد و از نظر هیجانی در حالت مطلوب قرار گیرد (سالاس ایورت و فلگویس،۲۰۰۲) .
افراد به روش پردازش اطلاعات به صورت هیجانی یا ناخوداگاه از طریق پردازشهای حافظه بلندمدت، مکانیزمهای جستجو، اندوزش و فرایندهای بازیابی و استنباط به فرایندهای شناختی خود دسترسی دارند. آگاهی ما از این فرایندهای شناختی که طرحوارهها و بازنماییهای ما را شکل میدهند و توانایی ما بر کنترل آنها فراشناخت را بازنمایی میکند. ما در روند پردازش اطلاعات داده های خاصی را ادراک میکنیم، خاطرات معینی را به یاد میآوریم و به تفسیر تجربه های ویژه میپردازیم. ساختارهای شناختی دربرگیرنده انتزاعات و باورهای اساسی و خاطراتی هستند که فرد بر اساس آن دنیای اطراف خود را تفسیر میکند و هیجانات وی شکل میگیرد و به نظر میرسد با کار بر روی خاطرات بتوان هیجانات را کنترل و یا تغییر داد (ابوالمعالی،۱۳۸۹).
به نظر میرسد فعال شدن طرحوارههای ناسازگار که در رویکرد پردازش اطلاعات معادل با خاطرات منفی در نظر گرفته میشود، موجب سوگیری در پردازش و تفسیر اطلاعات ورودی به مغز و برونداد ناسازگار آن با واقعیت بیرونی میشود. این سوگیریها در سطح ظاهری به صورت افکار منفی خودکار در جریان هوشیاری و در اعمال و رفتار ما به شکل ناسازگار خود را نشان میدهد. ارزیابیهای منفی از این نوع تجلی سازوکارهای شناختی هستند که سبب حفظ اختلالات هیجانی میشود. یکی از مفاهیم مورد استفاده ما در این رویکرد از نظریه طرحوارهها وام گرفته شده است اما با این نگاه که طرحوارهها دانش ذخیره شده در حافظه بلندمدت هستند و بر محتوای و ماهیت پردازش اطلاعات اثرگذارند. با توجه به آنکه شیوه رمزگذاری اطلاعات در حافظه بلندمدت و بازیابی آن از طریق راهبردهای ذهنی و نحوه کدگذاری قابل کنترل و تغییر است به نظر میرسد قادر هستیم با توجه به مرورذهنی بسطی به بازسازی و بازخوانی خاطرات مثبت بپردازیم وآنها را در جهت بازسازی تفاسیر شناختی و هیجانات مثبت کنترل کنیم. با توجه به محدودیتهایی که در نظریه طرحواره درمانی وجود دارد و از آنجا که نظریه طرحوارهها بر محتوای ارزیابی باورها متمرکز است مطلبی که در نظام پردازش اطلاعات مورد توجه است، با کمک دانش و تجربه های فراشناختی که مشتمل بر ارزیابی معنای وقایع ذهنی، احساسات و قضاوت در مورد آنها هستند میتوان با پردازش مجدد نظیر توجهکردن و جستجو در حافظه و استفاده از تدابیر اکتشافی و جلوگیری از سوگیری در قضاوت و تحریف شناختی به اصلاح ارزیابی باورها، شناختها و پردازش مجدد اطلاعات و ایجاد بروندادهای سازگار پرداخت.
همچنین رویکرد درمانی متمرکز بر پردازش اطلاعات و مدلهای درمانی روانپویایی شباهتهای زیادی با یکدیگر دارد. مولفههای مهمی که در هر دو رویکرد وجود دارند عبارتند از وارسی ریشههای تحولی مشکلات جاری در دوران کودکی و تاکید بر رابطه درمانی. رویکردهای روانپویایی جدید در حوزه رابطه درمانی به سمت ابراز همدلی و برقراری یک رابطه صادقانه (مثل کوهات، ۱۹۸۴؛ شین و گالز، ۱۹۹۷) کشیده شدهاند که این تغییر جهت تا حدودی با مفاهیم پردازش اطلاعات که در راستای پذیرش تمرینهای مرور ذهنی و بسط معنایی در مراجع است همسو به نظر میرسد. رویکردهای روانپویایی و پردازش اطلاعات هر دو به بینش عقلانی ارزش قائلند و هر دو بر نیاز به پردازش هیجان حوادث فاجعهآمیز تاکید میکنند. هر دو رویکرد تاکید میکنند که درمانگر باید نسبت به پدیدههای انتقال و انتقال متقابل و تعبیر و تفاسیر مراجع هوشیار باشد. هر دو رویکرد بر ساختار شخصیت اذعان دارند و معتقدند نوع ساختار شخصیتی بیمار کلید دستیابی به درمان اثر بخش است. با این حال تفاوتهای مهمی بین رویکرد درمانی مبتنی بر پردازش اطلاعات و روانپویایی وجود دارد. تفاوت اصلی این است که روانکاوان مبتنی بر همان سبک و سیاق سنتی خود سعی میکنند در روند درمان خنثی و بیطرف باشند؛ در حالی که درمانگر در این رویکرد بایست فعال و جهتدهنده باشد. بر خلاف اکثر رویکردهای روانپویایی، طرحواره درمانگران به منظور بهبود طرحوارهها فرصت بازوالدینی حدومرزدار را برای نیازهای هیجانی ارضا نشده بیماران فراهم میسازند.
تفاوتهای مهم دیگر این که بر خلاف نظریههای کلاسیک تحلیلی یک نظریه سایقی به شمار نمیروند. در این رویکرد به جای تاکید بر تکانههای غریزی جنسی و پرخاشگری بر نیازهای هیجانی اساسی تاکید میشود که در خاطرات خود را نشان میدهند. مبنای کار اصل هماهنگی شناختی است. افراد برانگیخته میشوند تا دیدگاه ثابت خود نسبت به دنیا و خودشان را که بر اساس مرور مکرر خاطرات تداوم بخشیدند و موقعیتها را به گونه متناسب با آن خاطرات تفسیر میکنند تغییر دهند. سرانجام این که درمانگران معتقد به رویکرد روانپویایی در مقایسه با درمانگر در این رویکرد تمایل کمتری به یکپارچهسازی رویکردهای درمانی دارند. درمانگرانی که جهتگیری روانپویایی دارند، به ندرت به بیماران تکالیف خانگی میدهند و احتمالا از تکنیکهای تصویرسازی ذهنی و ایفای نقش استفاده نمیکنند در حالی که در این رویکرد از تکنیکهای متعدد شناختی و پردازش اطلاعات به عنوان تکالیف خانگی استفاده خواهد شد.
همانگونه که مطرح شد طرحواره و باورها وقایع دوران کودکی هستند و شامل خاطرات و هیجانهای مرتبط با شناخت نسبت به وقایع اولیه زندگی کودک میشود. باورها تم پایدار و طولانیمدت فردی را مطرح میسازند و در دوران کودکی طی تلاشهای فردی جهت کنارآمدن با وقایع زندگی و شرایط زیستمحیطی شکل گرفتهاند. آنها به شکل موتورهای خودکار افکار منفی درمیآیند و در خدمت اطلاعات متعصبانه منفی قرارمیگیرند. آنها واحدهای اطلاعاتی هستند که ذخیره میشوند و قادرند در برخی شرایط در آینده تحت شرایط مناسب فعال گردند. به عبارت دیگر، آنها خاطرات هستند و درمانگران باید به نمایندگی آنها را به عنوان ذخایر حواس چندگانه مورد مشاهده قرار دهند. به این ترتیب، آنها میتواند به اندازه کافی به شرح و تشریح تجارب گذشته که متشکل از شناخت حسی و ویژگیهای (بویایی،لامسه،چشایی و غیره) هستند، بپردازد. هر دو این ویژگیها در یک واحد منسجم ذخیره و بازیابی میشوند. از این رو، زمانی که برخی نشانه های افسردگی همراه با ارزیابی شناختی میشود یکی از این دو یعنی نوع ذخیره و بازیایی تجربه افسردگی بیمار را تعیین میکند. اگر چنین ویژگیهایی را دربرداشت نیاز به حضور درمانگران جهت ارزیابی مناسب و به موقع با هدف مداخله مناسب و ارائه استراتژیهای ضروری است(جیمز، ریچلت، فرستون، بارتون، ۲۰۰۷).
دستگاه های ادراکی به طور مداوم جریان دایما متغییر دروندادهای حسی (مانند نور قابل رویت و امواج صوتی) را به بازنماییهای جدیدی از محیط تبدیل میکند ادراکهای حاصله موقتی است و همین بیثباتی سبب میشود که تجربه درکی در طول زمان حالتی پیوسته داشته باشد. اما ادراک همانند حافظه فعال نیست. ادراکها به طور مداوم با ادراکهای جدیدتر جایگزین میشوند در حالی که خاطرات باید ثابت و در مدت زمان ذخیره بدون تغییر باشند. به این ترتیب تعارضی ذاتی بین فراموشکاری انطباقی سیستم درکی و قدرت نگهداری مطلوب حافظه فعال وجود دارد حتی اگر سازوکارهای مشترک مغزی بین درک و حافظه که به آنها اشاره شد، وجود داشته باشند (جونیدز،لیسی، اوان نی،۲۰۰۵؛ گلدیان، ۱۳۸۵).
یک احتمال وجود دارد که سیستم های ادراکی در درون خود دارای حافظهای مختصر جهت نگهداری اطلاعات حتی پس از متوقفشدن تحریک باشند. پژوهش در زمینه خاطرات بسیار کوتاهمدت بصری و شنیداری این احتمال را توجیهپذیر میسازد. روش های اختصاصی تمرین ذهنی بسته به نوع اطلاعات ذخیره شده اعم از بصری، فضایی یا کلامی متفاوتند (جونیدز، لیسی، اوان نی، ۲۰۰۵؛ گلدیان، ۱۳۸۵).
شواهدی وجود دارد که بازنمایی ذخیرهشده اطلاعات فضایی از طریق فعالشدن ناحیه در لب پسسری مغز به نام قشر خارج ناحیه