بنابراین، وقتی محققان کشف می کنند که چگونه افکار و هیجان ها در بافت های و اندام های ما تأثیر می گذارند، ادامه تحقیقات درباره پیوند ذهن و جسم مهم است. یعنی چگونه اطلاعات حاصل از اندام های محیطی به دستگاه اعصاب مرکزی منتقل می شوند و شیمی مغز را تعدیل می کنند تا شناخت و احساسات را شکل دهند وقتی ما از ناتوانی جسمی احساس درد می کنیم، این یک دور باطل ایجاد می کند بدین ترتیب که درد حس درماندگی را در ما تشدید می کند، هر چه کمتر احساس امیدواری کنیم، اندورفین و انکفالین کمتر و کلوسیستوکنین (CCK) بیشتر تولید می شود. هر چه به خاطر این انتقال دهنده های عصبی درد بیشتری را احساس کنیم، کمتر می توانیم احساس امید کنیم.
برای شکستن این دور باطل، کلید وجود دارد. این دور باطل را می توان با اولین جرقه شکست، یعنی واکنش زنجیره ای را از کار انداخت. امید درد را ملایم می کند، وقتی درد کمتری حس می کنیم، احساس امید گسترش می یابد که موجب کاهش درد بیشتر می شود. وقتی درد کاهش می یابد مانع بزرگی برای ادامه درمان سخت اما ضروری برطرف می شود.
به عقیده گروپمن (۲۰۰۵) ذهن محصول مغز است و مغز و جسم اساساً از طریق شبکه ای از اعصاب و هورمون ها و سایر مولکول های فعالی که واسط بسیاری از عملکردهای فیزیولوژیکی اند، به هم وصلند. بنابراین پیوند ذهن و جسم بدین معناست که فیزیولوژی بدن با کارکرد های ذهن مرتبط است. برای نمونه، اثرات زیانبار را اضطراب و یأس را می توان در شخصیت تیپ A که بی محابا رانندگی می کند و هیچگاه رنگ و آرامش به خود نمی بیند، مشاهده کرد. به همین دلیل مستعد حملات قلبی و زخم و التصاب معده است. افسردگی بالینی از جمله علل قاعدگی نامنظم و ناباوری قلمداد می شود. در فراسوی این مثالها، ذهن جدا دیده شده و به عنوان تأثیر بر نتایج بالینی به طور جدی تلقی نمی شود. بنابراین، همان طور که مبنای زیستی ترس، خشم اضطراب و هر هیجان دیگری وجود دارد، مبنای زیستی برای امید نیز قابل تصور است. سؤال اساسی این نیست که آیا چنین مبنای زیستی وجود دارد، بلکه این است که این مبنا شامل چه چیزی است؟ دکتر بروس کوهن استاد دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد و مدیر بیمارستان مک لین ـ یکی از مؤسسات پیشگام طرفدار مراقبت و تحقیقات روان پزشکی در آمریکا عقیده دارد که عملکرد ذهن در سلامت و بیماری اساساً با عملکرد بدن تفاوتی ندارد.