با چشمان باز به ما جرأت می دهد که با شرایط خویش مواجه شویم و ظرفیت غلبه بر آنها را داشته باشیم. امید هیجانی مرکب از دو جزء است: جزء شناختی و جزء عاطفی. وقتی ما به چیزی امید داریم تا اندازه ای از شناخت خود استفاده می کنیم و اطلاعات و داده های مرتبط با واقعه بعدی مورد نظر را مرتب می کنیم.
برای مثال، اگر فردی از یک بیماری جدی رنج ببرد و به بهبودی امید داشته باشد حتی برای معالجه مجبور است دید متفاوتی از وضعیت از وضعیت خود در ذهنش ایجاد کند. این تصویری اندازه ای با درون سازی اطلاعات درباره بیماری و درمان های بالقوه آن رنگ می گیرد. اما امید با پیش بینی عاطفی یعنی آرامش داشتن، قوت قلب، برانگیزی احساسی که هنگام فرافکنی یک آینده مثبت در ذهن تجربه می شود نیز همراه است. این کار ایجاب می کند که مغز حالت عاطفی یا احساسی متفاوتی با حال حاضر داشته باشد. این دو جزء ـ شناخت و احساس ـ در مغز جدا از هم نیستند بلکه همبافته اند و یکدیگر تعدیل می کنند؛ این نکته مهمی درباره امید و سایر هیجان هاست می توانند در تصمیم گیری به شیوه ای سازنده سهم داشته باشند هیجان همراه اصلی تصمیم گیری منطقی است.
بیم و امید
بادامه ساختاری در عمق مغز آدمی که در دو طرف راست و چپ مغز قرار دارد. بادامه بخش کلیدی مسیری است که واسط ترس است. جوزف لی دوو، استاد دانشگاه نیویورک، تحقیق بنیادی درباره حیوانات جونده انجام داد تا مدارهایی را که در پاسخ به ترس و خطر وارد به بادامه یا از آن خارج می شوند، مشخص کند. آمیگدالا در انسان در حکم نظافتچی خانه برای ادغام محرک هایی که فراخوان ترسند، عمل می کند. آمیگدالایمی را می فرستد که موجب پاسخ های جسمی آشناترس می شود، یعنی افزایش ضربان قلب، انقباض شدید عضلات، تعریق پوست و غیره. علاوه بر این تغییرات ادراک شده در فیزیولوژی (بدن) ما، ترس موجب آزاد شدن آبشار هورمون های اصلی مانند GRH، بخش هیپوتالاموس می شود که روی غده هیپوفیز (رشد) برای آزادسازی هورمون دیگری به نام ACTH اثر می گذارد و این هورمون به سمت غده های کلیوی حرکت می کند تا هورمون کورتیزول (هورمون استرس) را آزاد کند. تمام این ها ظرف چند لحظه از دیدن صحنه یک چاقوی برنده (یا شنیدن صدای هیس هیس یک مار) ممکن است اتفاق بیفتد.
این بدان معنی است که افراد نادری که دچار آسیب مسیرهای مغزی اند، ممکن است «نترس» به نظر برسند. آسیب دیدن آمیگدالا موجب پاک شدن هیجان ترس و از این رو، هیجان های مثبت مخالفی می شود که به دفعات و شدت بیشتری اتفاق می افتند. این بیماران قادر به تشخیص حالت ترس در چهره طرف مقابل نیستند، گرچه قادرند سایر هیجان ها را مانند تعجب که با تشکیلات مشابهی از ماهیچه های صورت ابراز می شود، به راحتی تشخیص دهند. آنها قادر نیستند تصویر حالت ترس را در چهره دیگری بکشند هر چه می توانند تصویر هیجان های دیگر را بکشند. وقتی از آنها خواسته می شود که حالت ترس را چهره خود تقلید کنند، قادر به این کار نیستند. گرچه آنها از نظر عقلی می دانند که ترس چگونه است و چه چیزی آن را ایجاد می کند و در موقعیت های تهدیدآمیز می دانند که باید چه کار کنند اما به نظر نمی رسد که هیچ کدام از این اطلاعات بتواند به آنها کمک کند.
وقتی به بیمارانی که هر دو بادامه آنها تخریب شده است، تصویر فردی قابل اعتماد و فرد مظنونی را نشان می دهند، قادر به تشخیص بین چهره این دو نفر نیستند. اما بیمارانی که فقط یک بادامه آنها درست کار نمی کند، توانایی تشخیص بین چهره ای معتمد و مشکوک را دارند. این آزمایش ها نشان می دهد که چگونه هیجان های نخستین مانند ترس به رفتارهای اجتماعی پیچیده تغییر ماهیت می دهد که مستلزم تصمیم گیری و اداره روابط ما با دیگران در خانه و محل کار است.
یکی از مسایل مهمی که در امید نقش اساسی دارد، تاب آوری یا قدرت صبر است. در سال ۱۹۵۷ مطالعه ای روی یک سوم فارغ التحصیلان دبیرستانی ایالت وسیکانسین در آمریکا شروع شد. حدود ۱۰۰۰۰ زن و مرد اهل این شهر در این مطالعه پزشکی و روان شناختی بی نظیر شرکت کردند. آنها طی چند دهه از زمان فارغ التحصیلی از دبیرستان تا سال های بعد پیگیری شدند. ۹۷ درصد این گروه در شهر باقی ماندند. اطلاعات اساسی بسیار مفصلی درباره آنها به طور منظم درباره وضعیت سلامتی و وقایع زندگی شان به روز می شد. دکتر دیویدسون نمونه پانصد نفری از این گروه را که میانگین سنی آنها ۷۵ سال بود، برگزیده و پاسخ های آنها را به یک پرسشنامه جامع روان شناختی تجزیه و تحلیل کرد و نیمرخ روان شناختی از هر زن با توجه به سبک عاطفی وی ترسیم کرد. تاب آوری کانون اصلی بود. به منظور ترسیم نقشه ژنتیکی آنها براساس DNA آنها نمونه خونی گرفته شد سپس هر یک از این گروه ها در معرض محرک های عاطفی قرار گرفت. با بهره گرفتن از دستگاه مغزنگار الکتریکی (EEG) و اسکن های پیچیده، دکتر دیویدسون الگوهای عملکرد مغز را در پاسخ به اختلالات دردناک در گذشته بررسی کرد. همین طور، وی زنان را در معرض محرک هایی که هم اکنون اندازه می گرفت، قرار می داد که پاسخ های مغزی خاصی را فرامی خواندند. مانند سروصدای تیز و گوش خراش که آنها را ناگهان دچار هول و هراس می کرد. سپس تغییرات موجود در فعالیت مغزی، فعال سازی هم زمان مدارهای عصبی خاصی همراه با آزاد شدن هورمون کورتیزول (هورمون استرس) اندازه گیری شده نتایج نشان داد زنانی که عاطفه منعطف و مقاومی داشتند در طول روز میزان هورمون کورتیزول خط پایه آنها طبیعی بود و در اواخر بعدازظهر و عصر کاهش یافت. وقتی تجربه منفی تجدید خاطره شد، زنان منعطف و مقاوم افزایش زیادی در سطح کورتیزول نشان ندادند؛ این نشان داد که آنها از نظر فیزیولوژیکی پاسخ خود را به استرس شدید معتدل کرده بودند. برخلاف آنها، زنان آسیب پذیر هنگام یادآوری تجربیات روان خراش به طور مشخص نیمرخ کورتیزول متفاوتی داشتند. یعنی سطح کورتیزول در خون آنها به کاهش نشان داد.
وقتی درباره امید واهی می اندیشیم به نظر می رسد که امید واهی خطرات و تهدیدهایی را که امید واقعی تشخیص می دهد، تمیز