نامیدند. فراشناخت خود به سه سطح دانش فراشناخت، تجربه فراشناخت و راهبردهای کنترل فراشناختی تقسیم میشود(بیابانگرد، ۱۳۸۱).
دانش فراشناخت بر باورها و نظریههایی اشاره دارد که افراد در مورد شناختهای خود دارند، نظیر باور در مورد نوع خاصی از افکار در مورد اثربخشی حافظه و کنترل شناختی. تجربه فراشناختی نیز شامل ارزیابی معنای خاص وقایع ذهنی خاص همچون احساسات فراشناختی و قضاوت در مورد وضعیت شناخت است. تجربه های شناختی با اختلالات هیجانی در رابطه هستند. برخی اختلالات همچون افسردگی و وسواس فکری با ارزیابیها و قضاوتهای فراشناختی منفی در رابطه هستند. شوارتز و کلور(۱۹۹۴) مطرح کردند که افراد به احساسات خود به عنوان اطلاعات برای ارزیابی و قضاوت متکی میشوند(بیابانگرد،۱۳۸۱) و تنها به بخشهایی از خاطرات توجه میکنند که این اطلاعات را برای آنها تکمیل سازد. راهبردهای کنترل فراشناختی کاهشدهنده یا افزایشدهنده فرایندهای نظارتی و بازیابی اطلاعات از حافظه برای فرد هستند. افراد از راهبردهایی که دامنه استفاده از وسایل کمک حافظهای برای رمزگردانی(نظیر یادیارها یا مرور ذهنی مواد به خاطر سپردهشده) تا راهبردهایی( نظیر نشانهگذاری) استفاده میکنند(بیابانگرد، ۱۳۸۱).
در پردازش هیجانی، واکنش هیجانی از ترکیب اطلاعات موقعیتی و اطلاعات مبتنی بر حافظه و از طریق سازوکارهای نیمههوشیار و خودکار به وجود میایند و چارچوب مناسبی برای درک پیشآیندهای شناختی و تجربه های عاطفی در اختیار ما میگذارد (فورگاس، ۲۰۰۵؛ راجزی، ۱۳۸۷).
از آنجایی که بسیاری از رفتارهای پیچیده حاصل پردازشهای شناختی افراد هستند احتمالا انتظار میرود که عاطفه پس از تاثیر بر شناخت فرد بر رفتار وی نیز تاثیر بگذارد همچنین عاطفه نقش مهمی در قالببندی و قضاوتهای بین گروهی ایفا کند (فورگاس، ۲۰۰۵؛ راجزی، ۱۳۸۷). عاطفه هم بر محتوای و هم بر فرایند تفکر افراد تاثیر میگذارد. تاثیرات عاطفه بر شناخت مبتنی بر سبک پردازشی است که در موقعیتهای مختلف متفاوت است. اغلب مواقع القای عاطفه زمانی صورت میگیرد که پردازشهای سازنده مثل پردازش بافتاری یا پردازش واقعی مورد استفاده قرار میگیرد. حالت عاطفی مستقیما بر راهبرد پردازش اطلاعات تاثیر میگذارد (فورگاس، ۲۰۰۵؛راجزی، ۱۳۸۷).
ولز با ارائه مفهوم فراشناخت در درمانهای رفتاری شناختی تحول برپا کرد. او معتقد است آنچه در اختلالهای هیجانی بایست آماج درمان قرار گیرد باورهای شناختی است زیرا به اعتقاد وی فراشناخت است که شناخت را کنترل و بازبینی میکند. نظریه فراشناختی فرض را بر این میگذارد که توجه در ایجاد و تداوم هیجان نقش فوقالعادهای دارد. در این مدل راهبردهای مقابلهای نقش عمدهای در تداوم اختلالهای هیجانی بازی میکند. ولز معتقداست آنچه اندیشناکی را به عنوان یک راهبرد مقابلهای در برابر حوادث منفی فعال میکند تقابل باورهای فراشناختی مثبت و منفی است. اندیشناکی منابع شناختی از جمله توجه را به خود جلب میکند و با توجه به خلق فرد شروع به پیش روی میکند و منابع شناختی جهت حل مساله در فرد کاهش می یابد (حمیدپور، ۱۳۸۵). فراشناخت یا همان فراحافظه به رمزگردانی و ارزیابی مجدد اطلاعات ذخیره شده در حافظه اشاره میکند که در این باره پژوهشگران نظرات خود را از منظرهای گوناگون مطرح ساختند که بدانها میپردازیم.
مطالعات نشان میدهد که عاطفه همخوان با تفکر را میتوان با اصول شرطی (همایندی زمان و مکان) تبیین کرد. در پردازش اطلاعات ابتدا توجه بر تفکر بدون عاطفه معطوف شد و عاطفه به عنوان خاستگاه مخرب و مزاحم تلقی گردید. تحقیقاتی که در زمینه طبیعتگرایی شناخت صورت گرفت حاکی از آن است که عاطفه نقش اساسی در پردازش اطلاعات اجتماعی دارد. گوردن باور در مدل شبکه تداعی خود اشاره میکند که همخوانی قوی خلق با شناخت در حافظه اجتماعی تاثیر دارد. عواطف نقش مهمی در ایجاد و تداوم بازنماییهای ذهنی مربوط به محیط اجتماعی حافظه بازی میکنند (فورگاس، ۲۰۰۵؛ راجزی، ۱۳۸۷).
دو مقاله از سوی ولز و کارتر(۲۰۰۰) و دیگری از سوی پاپاگئورگیو و ولز (۲۰۰۰) درخصوص تاثیر باورهای فراشناختی بر نگرانی و تفکر افسرده ساز منتشر شد. آنها دریافتند که محتوای نگرانی افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر متفاوت از محتوای سایر اختلالات اضطرابی است اما با این حال خصوصیات یا ویژگیهای منحصربفرد افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر حاکی از سطوح بالای باورهای شناختی منفی پایدار درباره خطر کنترلناپذیری و نگرانی نسبت به این موضوع است بدین معنی که آنها گرایش به نگرانی در مورد نگران بودن را در خود دارند. همچنین دریافتند که باورهای مثبت در مورد اندیشناکی در افسردگی با گرایش به تفکر منفی اندیشناکگونه ارتباط دارد. این یافتهها نشان میدهد که چگونه فرد فکرش را تفسیر میکند و به آن پاسخ میدهد و در برخی موارد این تفسیر مهمتر از چیزی است که طی حالت هیجانی منفی پیش آمده است. در این یافتهها بر اهمیت فراشناخت یا باورها و ارزیابیهای مرتبط با محتوی افکار درونی تاکید شده است. اهمیت بالینی فرایندهای فراشناختی در اختلالهایی نظیر اختلال وسواس، استرس پس از سانحه و اختلال اضطراب فراگیر روشن است چراکه تفکر یا شناخت کنترل پذیر از ویژگیهای اصلی این اختلالها است (کلارک،۱۹۹۳؛حمیدپور، ۱۳۸۸).
بازیابی بازخوانی هرگونه اطلاعات از حافظه است که به معنای پیدا کردن جای اطلاعات ذخیره شده در حافظه و بازگرداندن آنها به آگاهی است. در مورد اطلاعاتی که برای اهداف خاص هستند معمولا بازیابی بدون کوشش و خیلی سریع انجام میگیرد. اما زمانی که مقدار زیادی از اطلاعات را خوب رمزگذاری نکرده باشیم بازیابی مشکل خواهد شد و با شکست مواجه میشویم که به نظرمیرسد در افراد افسرده در خصوص موقعیتها و خاطرات شادیبخش برایشان این مشکل پیش مییابد. اگر از رمزگذاری مناسب در بخشهای مختلف و یا تقطیع استفاده کنیم یادآوری و بازشناسی بدون اشتباه خواهد بود. حافظه فرایندی است که از طریق آن اطلاعات را رمزگذاری و ذخیره و بازیابی میکنیم.
بعضی روانشناسان از جمله فروید اعتقاد داشتند که تقریبا همه ادراکها و عقاید برای همیشه ذخیره میشود اما ممکن است نتوانیم همه آنها را بازیابی و بازشناسی کنیم. بعضی خاطرات ممکن است به علت فقدان نشانه های مناسب از دست برود یا از طریق نیروهای واپسرانده به طور ناخودآگاه بازداری شود(بیابانگرد،۱۳۸۱).
روانشناس الیزابت لوفتوس طی آزمایشهایی متوجه شد که حافظه متناسب با نیازها و پیش داوریها و روشهایی که طبق آنها دنیا را مفهومسازی میکنیم تحریف شود. ما دنیای خود را بر اساس باورهایمان بازنمایی میکنیم. برخلاف ساخت دست بشر توانایی ذخیرهسازی اطلاعات در مغز انسان برای هر هدف خاصی عملا نامحدود است. فرض کنید که نظام حسی دقیق دارید در حافظه بلندمدت نه تنها رنگ و صدا بلکه بو، احساسهای لمسی و اطلاعات دیگر نگهداری میشود. در حافظه بلندمدت یک مخزن بیوشیمیایی هست که در مقدار اطلاعاتی که میتواند ذخیره کند هیچ محدودیت شناخته شدهای وجود ندارد(ابوالمعالی،زیرچاپ).
ممکن است در حافظه کوتاهمدت اطلاعات جدید جانشین اطلاعات قدیمیتر شود اما هیچ مدرکی وجود ندارد که در حافظه بلندمدت اطلاعات انبارشده از طریق جانشینی از بین برود. ممکن است حافظه بلندمدت تا آخر زندگی دوام داشته باشد. ناتوانی ما در یادآوری اطلاعات در حافظه بلندمدت میتواند به این علت باشد که نمیتوانیم نشانه ها را بازیابی کنیم اما گاهی اطلاعات جدیدی را روی اطلاعات قبلی خوب ذخیره نشده انبار کردهایم که با یکدیگر تداخل میکند و مانع یادآوری صحیح میشود.
برای ایجاد حافظه جدید دو سیستم وجود دارد، حافظه اخباری که نتها، چهرهها و تجربه های جدید را ذخیره میکند و به طور آگاهانه بازیابی میشود. این نوع حافظه وابسته به هیپوکامپ است. سیستم دوم حافظه حرکتی است که به طور ناآگاهانه اجرا میشود و به سایر قسمتهای مغز وابسته است مانند به یادآوردن نواختن آلات موسیقی و یا دوچرخه سواری پس از سالها عدم تمرین(پارسا، ۱۳۸۷). افراد میتوانند اطلاعات فراوانی را به خاطر بسپارند. اما در هر لحظه تنها تعداد معدودی از اطلاعات که در حافظه فعال نگهداری میشود قابل دسترسی است. پژوهشهای جدید نشان داده است که تمرین ذهنی عناصر مهم مغزی را که در استدلال و حل مساله اهمیت دارند بهبود میبخشد و افراد میتوانند اطلاعات بیشماری را به یاد آورند.
حافظه فعال پایه و اساس هوش عمومی و استدلال در افراد است و کسانی که مطالب زیادی را به ذهن میسپارند به خوبی قادرند زوایای مختلف یک مساله پیچیده را همزمان مدنظر قرار دهند. پژوهشها نیز حاکی از آن است که توان حافظه فعال با تمرین گسترش مییابد. محدودیت حافظه فعال بین یک و چهار قطعه اطلاعات گزارش میدهد. با توجه به آزمایشات صورت گرفته در خصوص افزایش این ظرفیت توسط پژوهشگران نتایج نشان میدهد کانون توجه میتواند در حالی که سایر فرایندهای حافظه فعال خودکار میشود گسترش مییابد. شاید تمرین فرایند پیونددادن یک موقعیت به یک عدد را بهبود بخشد و برای یادآوری چهار عدد آزاد سازد و در عین حال تمرین رمزگذاری اطلاعات کارآمدتر میسازد و ارتباطی به توانایی حافظه فعال را میتوان با تمرین بهبود بخشید و در زندگی واقعی با تکرار تکالیف متعدد اختلال در حافظه فعال را کاهش داد. اگر روانشناسان بتوانند به افراد کمک کنند تا توانایی حافظه فعالشان افزایش یابد و کارکرد آن مفیدتر شود میتواند در بازیابی و بازیادآوری خاطرات و دلایل مثبت نیز موثر باشند(خمسه، ۱۳۸۵).
همچنین تمرین و آموزش میتواند بر نوع و میزان از اختلالهای حافظه فعال اثر بگذارد و توانایی حافظه را بهتر سازد. برخی از پژوهشگران بر این باورند که تمرین و آموزش حافظه بر انگیزش بیشتر و نگرش بهتر به موقعیت اثر میگذارد و تاثیری بر حافظه فعال ندارد. تاثیر تمرین همچنین میتواند باعث شود که افراد یاد بگیرند که توانایی محدود حافظه فعال خود را موثرتر بکار گیرند و شاید این کار را از طریق دستهبندی اطلاعات در قطعات بزرگتر و یا بکارگیری حافظه بلندمدت انجام میدهند (خمسه، ۱۳۸۵).
به نظر میرسد تمرین و ذخیرهسازی اطلاعات ذهنی در حافظه فعال این گونه است که اطلاعات حاصل از محیط و جهان بصری خارج به حافظه فعال وارد میشود و در بخشهایی از لبهای آهیانه و گیجگاه مخصوص پردازش ادراکی مورد پردازش قرار میگیرد و همین بخشها هستند که هنگام حذف کوتاه مدت محرک همچنان فعال باقی میماند. مخزن حافظه فعال از سازوکارهایی استفاده میکند که مسئول ادراک هستند. به طریقی مشابه اطلاعاتی که از حافظه بلندمدت به حافظه فعال وارد میشود از طریق ساختارهایی که برعهده داشتهاند ذخیره میگردد. فعالبودن این ساختمانها به مرور زمان یا در اثر عوامل مداخلهگر کم میشود مگر آن که مجددا تغییراتی بر روی آن اعمال شود و این تغییرات(تمرین ذهنی) توسطمداری کنترل میشود که تنظیم اطلاعات ورودی را بر عهده دارد و در واقع سازوکار توجه انتخابی است. مدار کنترلکننده تمرین ذهنی از فرایندهای ادراکی-حرکتی در قشر آهیانه و پیشانی استفاده میکند که سازوکارهای پیشانی مربوطه همانهایی هستند که کنترل گفتار بیرونی را هم بر عهده دارند (جونیدز، لیسی، اوان نی،۲۰۰۵؛ گلدیان، ۱۳۸۵).
برای اثر حافظه خودارجاعی دو تعریف متفاوت ارائه شده است، راجرز خویشتن را یک ساخت شناختی توصیف میکند که تواناییهای یادیار به خصوصی در اختیار دارد. این تواناییها به خاطرسپاری موارد پردازششده در ارتباط با خویشتن را افزایش میدهد. نگرش متضاد دیگر طرح میکند که خویشتن هیچگونه نقش خاصی در شناخت انسان ندارد و این که تقویت حافظه که همراه با پردازش خودارجاعی است میتواند به عنوان اثر عمق پردازش تفسیر شود. بدینمعنی که غنای اطلاعات که شخص درباره خویشتن در حافظه دارد رمزگردانی پیچیده را به نوبه خود و توانایی به خاطرسپاری اطلاعات مربوط به خویشتن را تقویت میکند. از این منظر خویشتن کاملا معمولی محسوب میشود و تنها میزان بالای مشخصی از بسط اطلاعات را در حین رمزگردانی فراخوانی میکند (هیترتون؛دیباییان، ۱۳۸۵).
پوردن(۲۰۰۰) و ونزلاف و ایزنبرگ (۲۰۰۰) از روش های پردازش اطلاعات که ریشه در روانشناسی شناختی دارد نظیر تکلیف تشخیص کلمات همآوا و در معنا متفاوت، برای چالش با رویکرد سنتی شناخت منفی در افسردگی همخوان با خلق استفاده کردهاند (کلارک به نقل از تیزدیل و بارنارد،۱۹۹۳؛حمیدپور،۱۳۸۸).