۲-۱-۵-۵-۱- دیدگاه انتسابی
بائینز و همکاران (۱۹۹۳) فرض کردهاند که دو نوع شرطی سازی پاولفی وجود دارد که هر دو بر پایهٔ سازوکارهای سادهای از شکلگیری تداعی هستند. اولین نوع یادگیری تداعیگرایانه روابط پیشبین را در نظر گرفته که توسط آن، CS نشانهای برای ارائه قریب الوقوع US میشود (بائینز، الن، کرومبز، ون دن برق، ۱۹۹۲). فرض شده است که این نوع نشانه یا یادگیری انتظاری با رابطه بین CS-US تعیین شده و زمینه بیشتر موارد شرطی سازی پاولفی است. نوع دوم یادگیری تداعیگرایانه روابط صرفاً ارجاعی را در نظر میگیرد. در یادگیری ارجاعی، CS محرکی شده که به سادگی بازنماییهای ذهنی US را بدون ایجاد انتظار و توقعی برای روی دادن US فعال میکند. برای نمونه نام بردن از غذایی که فرد دوست دارد، باعث گرسنگی فرد میشود بدون آنکه ضرورتاً انتظاری برای خوردن آن غذا وجود داشته باشد. فرض شده است که یادگیری انتسابی با همزمانی صرف محرکها و نه در رابطه، اتفاق افتاده که این نوع یادگیری فرض زیربنایی EC را تشکیل میدهد (بائینز و همکاران، ۱۹۹۲). به این دلیل که یادگیری انتسابی با همزمانی محرکها (در مقایسه با رابطه بین رویدادها) به پیش رفته دیدگاه انتسابی پیشبینی کننده مقاومت EC به خاموشی است. در نهایت به این دلیل که فرض شده است یادگیری انتسابی بخشی از سازوکارهای شکلگیری تداعیهای خودکار ابتدایی بوده، این دیدگاه بیان میکند که آگاهی آشکار از رابطههای CS-US برای روی داد EC ضروری نیست (هافمن و همکاران، ۲۰۱۰).
۲-۱-۵-۵-۲- دیدگاه کلگرایانه
بر اساس دیدگاه کلگرایانه (لوی[۱] و مارتین[۲]،۱۹۷۵) همزمانی CS و US به طور خودکار منجر به شکلگیری بازنمایی کلی شده که عناصر محرک هر دو CS و US و همچنین بار هیجانی US را رمزگردانی میکند. با یک بار شکلگیری بازنمایی کلی، CS این بازنمایی و بنابراین ارزیابی که مرتبط با US شده را فعال میکند. با وجود اینکه مارتین و لوی (۱۹۹۴) از اصطلاح تداعیگرایانه استفاده نکردهاند، الگو میتواند شبه تداعیگرایانه در نظر گرفته شود. به دلیل اینکه فرض شده است، CS شبیه فرایندهای الگوی تکامل در شبکههای تداعی، میتوان فعالسازی ساختار اطلاعات بزرگتر که یک جز یا مولفه شده را به طور خودکار دارد. الگوی کلی، پیشبینی کرده است که تغییرات شرطی شده در علایق بیشتر وابسته به همزمان روی دادن CS-US است. ارائه CS به تنهایی نباید ارائه کلی و بنابراین تغییر شرطی شده در علایق را نیز تغییر دهد؛ بنابراین، فرض شده است که EC به خاموشی مقاوم است. درست مانند دیدگاه انتسابی دیدگاه کلگرایانه نیز بیان کرده است که EC وابسته به آگاهی از رابطه CS-US نیست (هافمن و همکاران، ۲۰۱۰).
۲-۱-۵-۵-۳- دیدگاه اسناد نادرست ضمنی
اخیراً جونز، اولسون[۳] و فازیو (۲۰۰۹)، نظریه اسناد نادرست ضمنی را پیشنهاد کردهاند که نقاط مشترک بسیاری با دیدگاه کلگرایانه مارتین و لوی دارد. بر اساس نظر جونز و همکارانش (۲۰۰۹) واکنش ارزیابانه که توسط US و مرتبط با CS بوده موجب یادگیری شده است. نتیجه بازنمایی تداعیگرایانه میتواند به عنوان معادل یک بازنمایی کلی دیده شده که شامل ویژگیهای محرک CS و تنها مولفهٔ پاسخ ارزیابانه US است؛ مانند مارتین و لوی، جونز و همکارانش فرض کردهاند که EC میتواند در غیاب آگاهی از رابطه CS-US اتفاق افتد. با این حال جونز و همکارانش بیان کردهاند که EC وابسته به فرایند اسناد نادرست ضمنی است؛ زیرا واکنشهای هیجانی به محرکهای تجارب پدیدارشناسی گول زننده بوده و ممکن است اغلب منبع واقعی چنین تجاربی روشن نباشد (راسل[۴]، ۲۰۰۳). احتمالاً پاسخهای ارزیابانه به US به صورت غیرمستقیم و در طی شرطی سازی به CS نسبت داده میشوند. فرض شده است که چنین اسناد نادرست ضمنی از تجارب هیجانی در مراحل ابتدایی پردازش ادراکی شناختی اتفاق افتاده و بنابراین وابسته به ارزیابی آشکار و آگاهانه از CS یا US نیست. با این حال، هر متغیری که بر احتمال اسناد نادرست بار هیجانی US به CS تاثیر گذاشته بر EC نیز تاثیرگذار است. هر چند جونز و همکارانش، تاثیر تعدادی از این گونه محرکها مانند مجاورت فضایی را مشاهده کردهاند (یعنی احساسات، به احتمال بیشتری به CS ها که از نظر فضایی به US نزدیک بوده نسبت داده میشوند). همچنین دیدگاه اسناد نادرست پیشبینی میکند که افزایش میزان همپوشی بین US و CS به احتمال بیشتری اسناد نادرست را ایجاد میکند (جونز و همکاران، ۲۰۰۹)؛ بنابراین اثرات EC برای محرکهایی که هماهنگ در شباهت ادراکی بوده و برای محرکهایی شبیهتر بیشتر است. علاوه بر این احتمالاً US های دارای بار