گفتار ششم: فرهنگ صلح
آنچه باید در ادبیات عمومی سازمانها به انسانها آموخته شود و به نوعی دیکته روزمره زندگی آن ها گردد وجود فرهنگ سازش و عطوفت به منظور لایه سازی و لایه چینی برای سازمانهای بزرگتر و طولانی تر است، تا اینکه فرایند حاصل از این سازمانها در سطح جهانی به یک فرهنگ غنی سازش تبدیل شود. همیشه واژه و عنوان صلح جهانی در سخنان دولتمردان کشوری و جهانی در شعار انتخاباتی بوده و هنوز هم این فرهنگ نارس دیکته شده از گذشتگان به صورت تجربه ای خام و نا کارآمد برای نسلهای امروزی در جهان رسانه ای به سبکهای گوناگون ملتهایی را مورد تهاجم بمباران لغوی و کلمه ای خود قرار میدهد.
مردم جهان با افکار و اندیشههای گوناگون و با تخصص های متنوع بسوی صلح جهانی در حرکت هستند و شاید در زمان محاصره خود به این امر مهم و ارزشی از دیدگاه معنوی و مادی نرسند. ولی فکر و اندیشه خود را بر این پایه استوار میسازند و دست نوشته های خود را برای احیای فرهنگ صلح جهانی برای آیندگان به میراث میگذارند. رسیدن انسانهای شاخص در همه زمینههای علوم، صلح جهانی را به یک باور واقعی نزدیک و آنگاه زمینه ساز رویه های مهربانی در بین الملل خواهد شد، همان طوری که ملاحظه می شود در همایش ها، کنگره ها، کنفرانس ها و… همه اقشار ملل با عقیده های متفاوت از همدیگر در کنار یکدیگر به بحث و تبادل نظر می پردازند و به نوعی رد و بدل گفتگوی تمدنهای ملل جهان در شاخصه های مؤلفه های امنیت ملی صورت میگیرد و این امر خارج از تعارض و تضاد میتواند پیش زمینه صلح منطقه ای، قاره ای و جهانی باشد.(رفیعی،۱۳۸۸،۷۳)
امنیت حاکمیت مدار قرن ۱۷ به امنیت مردم مدار تبدیل شده است. بنابرین اگر در گذشته لازم بود که قدرت یک کشور گسترش یابد تا نظم و صلح پایدار باقی بماند، در قرن ۲۱ چالشهای فراروی امنیت و حامیان آن نیز تفاوت کردهاند. امنیت انسانی، مکمل امنیت کشور بوده و موجب افزایش میزان رعایت حقوق بشر و تقویت توسعه ی انسانی میگردد. مفهوم صلح که تا پایان جنگ سرد و تا سالهای پایانی دهه ی هشتاد میلادی به معنای صلح در میان دولتها و یا ملتها بوده است، بهتدریج به صلح مدنی در میان جوامع و گروههای قومی، مذهبی و زبانی در داخل کشورها گسترش یافته است. مفهوم امنیت نیز دستخوش تغییر شده و از محدوده نظامی فراتر رفته و ابعاد تازه ای نظیر ابعاد زیست محیطی، اجتماعی و سیاسی یافته است.(ساعد وکیل،۱۳۹۱،۱۸۴)
چنانچه فرهنگ های ملی تحت تأثیر فرهنگی معین صلابت خود را از دست بدهند، فرهنگ بینالمللی سخت میگردد و مبانی فرهنگ های ملی رو به زوال میگذارد، و در نتیجه راه برای غلبه ی حکومتی جهانی هموار میگردد که در حوزه ی بسته ی آن استعدادهای انسانی و خلاقیتهای اجتماعی سرکوب میشوند. در چنین حالتی، فرهنگ بینالمللی فرهنگی است که دیگر فرهنگها را در کام خود فرو میبرد، اما خود نیز سرانجام همچون امپراتوریهای روزگاران گذشته فرو می پاشد. (فلسفی،۱۳۹۰،۸۲)
بخش دوم: جایگاه صلح و امنیت بینالمللی در زمان صلح مسلح
با تحول مفهوم صلح (صلح مسلح) به سمت انسان مداری و بررسی ریشههای بروز مناقشات، شاهد پیدایی مصادیق جدید تهدید کننده یا ناقض صلح و امنیت بینالمللی هستیم. فرهنگ صلح، مقوله ای است که بستر واکنش به عوامل تهدید کننده و ناقض صلح را تشکیل میدهد. (فرهنگ واکنش) و در گامی فراتر، پیشگیری از زمینههای بروز این وضعیت را فراهم میکند. (فرهنگ پیشگیری) فرهنگی که روح آن را ارزش ها و نگرشهای مردم محور و جسم آن را رفتارهای مسالمت آمیز و توأم با احترام به حقوق و آزادیهای بنیادی مردم تشکیل میدهد.
آنچه امروزه جامعه جهانی بر آن همت گماشته است تبیین و تحکیم پایه های حقوق بشر است که بنظر میرسد تمام مکاتب و مذاهب بر آن متفق القول بوده و در عین حالی که اختلاف در مصادیق همچنان بزرگترین چالش آن میباشد و مانع بزرگتر استفاده تبعیض آمیز از مقوله حقوق بشر که تا زمان پاک نشدن این کدورتها، امیدی به اجرای اصول و قواعد بشر به درستی نمی توان داشت. از دیگر چالشهای قرون ۲۰ و ۲۱ که جامعه جهانی هزینه های هنگفتی را نیز برای آن پرداخت نمود استقرار صلح در جهان بود که باز به دلیل برداشتهای دوگانه از مفهوم صلح و اعمال تبعیض آمیز آن همراه با معیارهای دوگانه تاکنون نتوانسته ارمغان کاملی برای بشریت بوده باشد، اگرچه تلاشهایی در خور تقدیر نیز در این زمینه به عمل آمده است. (ساعد وکیل،۱۳۹۱،۱۰)
صلح و امنیت بینالمللی واژه ای است که در مجامع بینالمللی و بخصوص سازمان ملل بسیار استفاده می شود و به ظاهر تلاشهای شایانی در این زمینه توسط مجمع کشورها و یا سازمانهای بینالمللی صورت میگیرد ولی همان گونه که قبلاً بیان شد رسیدن به هدف عالی با طرق اشتباه خود باعث ظهور مشکلات جدید و خطرناک آتی خواهد شد.
گفتار اول: صلح و امنیت بینالمللی
با عنایت به تئوری های گوناگون آکادمیکی جهان که فرایند آن ها را می توان به این جمله زیر بسنده کرد: جنگ ادامه سیاست است. اگر در این قرن اخیر هر تحلیلگر سیاسی و نظامی به هر معاهده صلح دقیق شود، ملاحظه خواهد کرد که تمامی صلح نامه ها بر پایه جنگ بوده و است.
اصولاً واژه های امنیت و صلح در تقابل جنگ و ستیز و آرامش قرار می گیرند، پس لازم است قبل از رسیدن به فضای صلح و امنیت به موضوع واژه جنگ پرداخته شود که اصلاً جنگ چیست؟ آیا بشر به جنگ نیاز دارد؟ آیا انسانهای امروز همانند گذشته باید همانند اجدادشان با یکدیگر بجنگند؟ و یا در بستر مسالمت زندگی کنند! این ها پرسشهای بینهایتی است که سالیان دراز در افکار محققین و پژوهشگران آشکار و پنهان جستجو می شود.(رفیعی،۱۳۸۸،۵۷) که در این رساله در فصل اول به اختصار توضیحاتی راجع به آن ها بیان گردید.
واژه امنیت در هر ادبیاتی در دنیای گذشته و امروز و آینده دارای تعاریف عملیاتی و آکادمیک فراوان بوده و خواهد بود ولی عنوان امنیت با هر کلمه صلح زمینه ساز توسعه همه جانبه به منظور رفاه و آسایش فردی عمومی خواهد بود که در حول و حوش امنیت به خودی خود پیام آور صلح نخواهد بود بلکه این کلمه خاصیت اثر گذاری آرامش در تضاد با نزاع و جنگ به منظور پاسداری از اهداف غایی و نهایی انسانها بوده که دارای بار ارزشی خواهد شد.
صلح و امنیت دولتها که در آن خشونت نهادینه است و نظام حاکم از طبیعتی برخوردار است که بر اساس آن، اصولاً هدف، توجیه کننده وسیله است و از این منظر، معیارهای اخلاقی را در این محیط، محل و توجیه نیست و تنها قاعده حاکم «حفظ و سیانت از خود» است، یکی از اساسی ترین علل حرکت دولتها به سمت مسلح شدن میباشد که تحریک کننده بوده و بالقوه جهان را به طرف جنگ جهانی می کشاند. و اما اگر صلح و امنیت دولتها، جای خود را به صلح و امنیت بشری دهد. یعنی حوزه وسیعی ورای الگوی دولت- ملت دارای حاکمیت؛ امری که به واقع پیامد جهانی شدن نظارت بر حوزه ی عمل اقتدارآمیز دولت از طریق نهادهای بینالمللی غیر دولتی است. نهادهایی که ارتباط فراتر از روابط دولتها و حتی خود آن ها برقرار میکنند؛ ارتباطی که در پهنه ی مرزهای جغرافیایی، دولتها را وادار به انطباق و هماهنگی با هنجارهای جدید میکنند. (طرازکوهی،۱۳۹۲،۲۰)
گفتار دوم: تاریخچه ای مختصر از صلح و امنیت بینالمللی