بارثولومی[۶۰] و هوروویتس[۶۱] (۱۹۹۱؛ به نقل از سامر[۶۲] و کوزارلی[۶۳]، ۲۰۰۴)، سبک دلبستگی بر اساس الگوهای فعال درونی به چهار دسته طبقهبندی کردهاند که از دو بعد اصلی خود و دیگران با ابعاد الگوهای ذهنی (مثبت و منفی) حاصل میشوند. به این سبکها در ادامه پرداخته میشود.
-
- سبک دلبستگی ایمن[۶۴]: الگوی ذهنی این افراد نسبت به خود و دیگران مثبت است و خود را به صورت افرادی دوستداشتنی و دارای ارزش تجربه میکنند و معتقدند که دیگران نیز افراد باارزش و پاسخگو هستند.
-
-
- سبک دلبستگی پریشان یا دلمشغول[۶۵]: الگوی ذهنی این افراد نسبت به خود منفی و نسبت به دیگران مثبت است. این افراد مجموعه احساساتی نظیر بیارزشی شخصی و غیر محبوب بودن را نسبت به خود تجربه کرده که این احساس با تمایل این افراد برای کسب اعتبار برای خود از طریق درگیری افراطی و دلواپسانه در روابط صمیمانه، آمیخته است.
-
-
- سبک دلبستگی انفصال طلب یا تحقیرآمیز[۶۶]: این افراد دارای الگوی ذهنی مثبت نسبت به خود و الگوی ذهنی منفی نسبت به دیگران هستند که بااحساسی از ارزشمندی شخصی شناخته میشوند و این احساس با یک نیاز یا تعامل تدافعی و انکار آمیز برای روابط و تماسهای صمیمانه آمیخته است.
- سبک دلبستگی هراسناک یا ترسان[۶۷]: الگوی ذهنی این افراد برعکس افراد ایمن، نسبت به خود و دیگران منفی است. این افراد متمایل به برقراری تماسهای اجتماعی و روابط صمیمانه هستند، ولیکن این تمایل به وسیله ترس از طرد شدن توسط دیگران بازداری میشود (بارثولومی و هوروویتس، ۱۹۹۱؛ به نقل از سامر و کوزارلی[۶۸]، ۲۰۰۴).
در واقع در سطح تصور از خود (مثبت یا منفی) و در سطح تصور از دیگران (مثبت یا منفی) همراه با دو درجه اضطراب و اجتناب در افراد وجود دارد که یک سبک دلبستگی غیر ایمن را ایجاد میکند. هر یک از زوجین دارای این سه سبک غیر ایمن، نسبت به همسرانشان بیاعتمادند، در تعهد مشکلدارند و سطوح پایینی از همبستگی، اعتماد متقابل و همچنین رضایتمندی در روابط را نشان میدهند (استیوبر[۶۹]، ۲۰۰۵).
نظریه های دلبستگی
هرچند مفهوم دلبستگی در ابتدا توسط جان بالبی ارائه شد، اما محققان دیگری همچون اینثورث (۱۹۸۹)، هازن و شیور (۱۹۸۷)، نیز در بسط نظریه دلبستگی سهیم بوده اند. اینک به ترتیب نظریه های تأثیر گذار در دلبستگی، شرح داده میشوند.
نظریه روانکاوی[۷۰]
اوّلین کسی که اهمیت رابطه نوزاد و والدین را مطرح کرد، زیگموند فروید[۷۱] بود (سلیگمن و رایدر[۷۲]، ۲۰۱۲). از نظر فروید، اگر در ماه های اولیه زندگی کودک، تکانه های دهانی وی ارضاء شوند، کودک متوجه میگردد که نیازها، قابل برآورده شدن هستند. بنابرین، به تدریج درمییابد که چه کسی مسئول برآورده کردن نیاز های اوست و این آگاهی در ابتدا باعث وابستگی کودک به فرد خاص می شود و در نهایت، محبت، دلبستگی، و اعتماد وی را سبب می شود (کرین، ۱۹۹۷، ترجمه فدایی، ۱۳۷۹). اریکسون[۷۳] معتقد است، پاسخگو بودن مراقب به صورت مستمر و باثبات، منجر به پرورش حس اعتماد درکودک و در نهایت، ایجاد دلبستگی می شود (سیگلمن و رایدر، ۲۰۱۲). از نظر وی شش سال اول زندگی و کیفیت ارتباط کودک با والدین نقش سرنوشت سازی را در زندگی وی بازی می کند (کرین، ۱۹۹۷، ترجمه فدایی، ۱۳۷۹).
نظریه کردار شناسی[۷۴]
به نظر کردارشناسان، همه انواع، از جمله انسان، با تعدادی گرایش غریزی متولد میشوند که برای بقای آن ها بسیار ارزشمند است (کرین، ۱۹۹۷، ترجمه فدایی، ۱۳۷۹). لورنز[۷۵] (۱۹۳۵) اوّلین کسی بود که بیان کرد که فرایند دلبستگی در میان انواع در یک دوره حساس[۷۶] اتفاق می افتد. این موضوع بدین معنا است که نوزاد حیوانات فقط وقتی به چیزی دلبسته میشوند، که در معرض آن قرار بگیرند و آن را دنبال کنند (ماسن و همکاران، ۱۹۹۰، ترجمه یاسایی، ۱۳۸۴). اگر این فرایند از دوره حساس فاصله بگیرد، هیچ گونه دلبستگی اتفاق نخواهد افتاد، چرا که دلبستگی، فرایندی فوق العاده پایدار است (کرین، ۱۹۹۷، ترجمه فدایی، ۱۳۷۹).
نظریه شناختی[۷۷]
طبق نظریه شناختی، سه عامل مهم در شکل گیری و رشد دلبستگی عبارتند از: ۱- اگاهی کودک نسبت به دنیای بیرون ۲ – شناخت مراقبین ۳- رشد مفهوم بقای شیء (سیگلمن و رایدر، ۲۰۱۲). این نظریه بیان میکند که توانایی ایجاد دلبستگی تا حدی با سطح تحولی هوش کودک در رابطه میباشد. طبق این نظریه تا وقتی که کودک نتواند یک شخص خاص را بشناسد و از دیگران متمایز کند، نمی تواند یک دلبستگی خاص برقرارکند. شکل گیری مفهوم بقای شیء در کودک یک مرحله جدید در رفتار دلبستگی به وجود می آورد (سیگلمن و رایدر، ۲۰۱۲).
نظریه دلبستگی جان بالبی
بالبی به این توضیح می پردازد که چگونه کودک از نظر هیجانی و عاطفی نسبت به مادر یا شخصی که وظیفه نگهداری از وی را برعهده دارد، دلبسته می شود و نیز چگونه هنگامی که از این شخص جدا می شود، دچار اضطراب[۷۸] و آشفتگی می شود (برک، ۲۰۰۱، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۷). بالبی یاد آور می شود یک رابطه گرم و صمیمی و به وجودآمدن یک دلبستگی صحیح برای کودک با مادر وی، یا فردی که کودک با او در تماس است، برای سلامت روانی او ضروری است. بالبی معتقد بود دلبستگی کودک به این صورت به وجود میآید که در آغاز، پاسخدهی اجتماعی کودک، تصادفی است، مثلا به هر چهره ای لبخند می زند، اما بین ۳-۶ ماهگی، کودکان پاسخدهی خود را به چند آشنا محدود میکنند و به ویژه فرد خاصی را آشکارا ترجیح میدهند و حضور غریبه ها آن ها را نگران میکند، اما مدتی بعد تحرک بیشتری پیدا میکنند و همراه با سینه خیز[۷۹] رفتن، نقش فعال تری را انجام میدهند و حساس به این می¬شوند که والدشان کجاست و او را پیاپی تعقیب میکنند و این (تمرکز بر نماد اصلی دلبستگی و دنباله روی[۸۰]) مشابه نقش پذیری[۸۱] دیگر گونه ها است (کرین، ۱۹۹۷، ترجمه فدایی، ۱۳۷۹). بالبی عقیده دارد دلبستگی کودک چهار ویژگی اساسی دارد:
-
- حفظ نزدیکی: یعنی تمایل به نزدیک بودن به کسانی که به آن ها دلبستگی دارد.
-
- پناهگاه امن: در مواقع خطر، بازگشت به سوی افرادی که به آنان دلبستگی دارد.