این استدلال که چند هیجان محوری وجود دارد تا حدودی وامدار کشفیات پل اکمن ،استاد دانشگاه کالیفرنیا در سانفرانسیسکو است . وی معتقد است افراد متعلق به فرهنگ های مختلف در سراسر دنیا ، از جمله افرادی که به فرهنگ های نانویسا تعلق دارند و به احتمال زیاد از سینما یا تلویزیون تاثیر نپذیرفته اند . متوانند حالت های چهره ی حاکی از چهار هیجان (ترس –خشم – اندوه و لذت ) را تشخیص دهند . و همین امر جهان شمول بودن این هیجانها رانشان میدهد . اکمن تصاویری از طرز چهره افراد را که با دقت تکنیکی زیادنشانگر حالت های روحی آنان بود، به افرادی نشان داد که به فرهنگ های بسیار دور افتاده ای همچون قبیله فور در گینه ی نو تعلق داشتند – قبیله ی منزوی که در ارتفاعات دوردست در وضعیت عصر حجر زندگی میکنند- و دریافت ساکنان تمام نقاط دنیا همان چند هیجان پایه را تشخیص میدهند . شایدبتوان گفت اولین باد داروین به موضوع جهان شمول بودن حالت های بیانگر چهره در ابراز هیجان توجه کرد. وی این امر را گواهی بر این امر میدانست که نیروی تکامل ،این نشانه ها را در سیستم عصبی مرکزی انسان ثبت کردهاند.(گلمن /پارسا ۱۳۸۳)
تاریخچه ی هوش هیجانی
دو هزار سال پیش افلاطون گفت: « تمام یادگیری ها دارای یک زیربنای هیجانی و عاطفی هستند». بر اساس گفته ی افلاطون از آن زمان تا کنون دانشمندان، پژوهشگران و فیلسوفان زیادی در جهت اثبات یا نفی نقش احساسات در یادگیری، مطالعات زیادی انجام دادهاند (آقایار، ۱۳۸۶).
اقدامات اولیه ی روانشناسان در زمینه ی هوش، متمرکز بر جنبههای شناختی همچون حافظه و حل مسأله بود. در مطالعه ی هوش عمدتاًً در کاربرد انطباقی و مناسب مؤلفه های شناختی آن توجه داشته اند (مانند پیاژه، ۱۹۵۰ و کسلر، ۱۹۵۸؛ به نقل از چان، ۲۰۰۳). وکسلر درباره هوش هیجانی می نویسد:
“کوشیده ام نشان دهم که علاوه بر عوامل غیر هوشی ویژه ای نیز وجود دارد که میتواند رفتار هوشمندانه را مشخص کند نمی توانیم هوش عمومی را مورد سنجش قرار دهیم مگر این که آزمون ها ومعیارها یی نیز برای برای سنجش عوامل غیر هوشی در بر داشته باشیم.”
وکسلر در صدد آن بود که جنبههای غیر شناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد و تلاش او در این زمینه را میتوان دراستفاده وی از کار برد خرده آزمون های تنظیم تصاویر و درک و فهم – که دو بخش عمده آزمون وی را تشکیل میدهند –دریافت . در خرده آزمون درک و فهم ، ” سازگاری اجتماعی ” و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز” موقعیتهای اجتماعی ” مورد بررسی قرار میگیرد.( به نقل از رستمی۱۳۸۲)
اما به تدریج دیدگاه های مبتنی بر هوش شناختی جای خود را به مطالعه ی سایر تواناییهای مؤثر بر عملکرد انسان دادند. برای مثال ثرندایک (۱۹۲۰؛ به نقل از نیرسام، دی و کاتانو، ۲۰۰۰) رفتار هوشمندانه را شامل هوش عینی (مهارت ساختن و به کار بردن ابزار و وسایل )، هوش انتزاعی ( توانایی کاربرد کلمات، اعداد و اصول علمی ) و هوش اجتماعی ( شناخت افراد و توانایی عمل خلاقانه در روابط انسانی ) میدانست.
لیپر (۱۹۴۸) نیز بر این باور بود که “تفکر هیجانی ” بخشی از تفکر منطقی است و به این نوع تفکر – یا به معنای کلی تر ” هوش ” کمک میکند.( به نقل از رستمی ۱۳۸۲)
سازه ی هوش اجتماعی وی بسیار شبیه به اصطلاح هوش هیجانی امروزه بوده است. همچنین گاردنر (۱۹۹۹ و ۱۹۸۳) و استرانبرگ (۱۹۹۶ و ۱۹۸۸) از جمله ی کسانی بودند که اعتقاد داشتند هوش نه تنها تواناییهای شناختی را شامل می شود، بلکه چگونگی تجربه و بیان هیجانات را نیز در بر میگیرد ( به نقل از چان، ۲۰۰۱).
گاردنر (۱۹۸۳، به نقل از بار آن، ۲۰۰۱) در نظریه ی هوش چندگانه، به هوش های فردی نیز اشاره میکند که شامل دو مؤلفه ی مهم میباشد: هوش درون فردی؛ یعنی توانایی به هم پیوسته و درونی در ایجاد الگوی دقیق و عینی از خویشتن و استفاده از آن در جهت عمل مؤثر و کار آمد در زندگی، دستیابی به زندگی احساسی خویشتن و تمایز میان هیجان ها جهت فهم و هدایت رفتار خود، هوش بین فردی، که توانایی درک سایر افراد از جهت تفاوت در خلق، مزاج، انگیزش، هدف، علاقه به دیگری و همدلی را در بر میگیرد (به نقل از دهکردی، ۱۳۸۶) و حوزه های دیگری به رشد و گسترش مفهوم هوش هیجانی کمک کردند، که از جمله ی آن ها می توان به مفهوم نبوغ هیجانی اشاره کرد که از برخی جهات به ظهور زودتر مفهوم هوش هیجانی کمک کرد (دابروکسی و پیکورسکی، ۱۹۷۷؛ به نقل از شهبازی۱۳۸۵). لئونل اولین بار مفهوم هوش هیجانی را به زبان آلمانی در سال ۱۹۶۶ به کار برد (آقایار، ۱۳۸۶). چارچوب هوش هیجانی، تعریف رسمی آن و پیشنهاد در مورد اندازه گیری آن، برای اولین بار در دو مقاله ی مایر و سالووی که در سال ۱۹۹۰ چاپ شد، ظاهر گشت (مایر، دیپائلو و سالووی، ۱۹۹۰، سالووی و مایر، ۱۹۹۰؛ به نقل از اکبرزاده، ۱۳۸۳). این دو روانشناس آمریکایی با اطلاع از مقدمات اولیه یی که در مورد جنبههای غیرشناختی هوش انجام شده بود، تحقیق در زمینه ی هوش هیجانی را آغاز کردند. آن ها هوش هیجانی را به عنوان یک شکل از هوش اجتماعی در نظر گرفتند که شامل توانایی بازبینی هیجانات خود و دیگران و تمیز بین آن ها و به کار بردن این اطلاعات برای هدایت افکار و اعمال خود بود (دهکردی، ۱۳۸۶) در سال ۱۹۹۰ همچنین بار آن، مفهوم بهره ی هیجانی (EQ ) را مطرح کرد تا بر اساس آن بتواند روش خود را برای ارزیابی هوش کلی توضیح دهد. او معتقد بود هوش هیجانی توانایی ما در کنار آمدن موفقیت آمیز با دیگران، توأم با احساسات درونی را منعکس میسازد (بار آن، ۲۰۰۱؛ به نقل از دهکردی، ۱۳۸۶).
دانیل گلمن (۱۹۵۵) با انتشار کتاب هوش هیجانی، اطلاعات جالبی در مورد مغز ، احساسات و رفتار عرضه کرد. او اعتقاد داشت که تواناییهای شخصی و بین شخصی (هوش هیجانی) نسبت به IQ دارای اهمیت بیشتری در موفقیت های شخصی، اجتماعی و حرفه ای افراد است. و نیز معتقد بود هوش و استعداد فقط میتواند به اندازه ی ۲۰ درصد در موفقیت فرد نقش داشته باشد و ۸۰ درصد بقیه به عوامل دیگری از جمله هوش هیجانی افراد مربوط می شود (چان، ۲۰۰۳؛ به نقل از دهکردی، ۱۳۸۶).
روان شناسان دیگر نظیر مایر ۱۹۹۳ ، سالوی نیز پژوهش های خود را بر جنبههای هیجانی هوش متمرکز کردهاند . پژوهشگران از طریق سنجش مفاهیمی مانند مهارتهای اجتماعی ، توانمندی های بین فردی ، رشد روان شناختی و آگاهی های هیجانی که همگی مفاهیمی مرتبط با هوش هیجانی هستند ، به بررسی ابعاد این نوع هوش پرداختهاند.(به نقل از رستمی ۱۳۸۲)
هم اکنون و در مرحله ای که از سال ۱۹۹۸ آغاز شده است، اصطلاحات و پالایش های متعددی در ابعاد نظری و پژوهشی حوزه ی هوش هیجانی به عمل آمده و مقیاس های جدیدی برای اندازه گیری هوش هیجانی تهیه شده است و پژوهش های بنیادی تری در این حوزه انجام گرفته است. در واقع پیچیدگی حوزه ی هوش هیجانی به این دلیل است که این حوزه در بر گیرنده ی جنبههای علمی و نیز جنبههای عامه پسند آن میباشد. نکته ی قابل ذکر دیگر این است که تاریخچه ی هوش هیجانی هنوز در حال نوشته شدن است (مایر، ۲۰۰۳؛ به نقل از شهبازی، ۱۳۸۵).