ناشی از آن می دانند ( آزاد ، ۱۳۷۸). دو نظریه دیگری که در این حوزه ارائه شده است، که نظریه اول افسردگی را ناشی از اختلال متابولیسم الکترولیت ها در نظر می گیرد ، چرا که کلروید های سدیم و پتاسیم در نگهداری پتاسیم و مهار تحریک پذیری دستگاه عصبی نقش مهمی دارند . در حالت طبیعی تراکم سدیم در بیرون غشای سلول عصبی وپتاسیم دردرون غشای سلول بیشتر است ، اما در افراد افسرده این توزیع دچار اختلال می شود . نظریه دیگری افسردگی را ناشی از بازداری انتقال دهنده های عصبی در نظر می گیرد ، به نظر می رسد این بازداری دردستگاه عصبی سمپاتیک اتفاق می افتد ومربوط به ناقل عصبی نور اپی نفرین است ( خداپناهی،۱۳۷۹). یک زمینه عمده پژوهش درباره علل زیست شناختی افسردگی مربوط به نقش انتقال دهندگان عصبی است . سال ها که نظریه کاتگو لامین در مورد افسردگی حاکم بوده است این نظریه بیان کننده آن است که افسردگی مربوط به کمبود کتکو لامین ها به خصوص نور اپی نفرین در محل گیرنده های مخصوص در مغز است (آزاد ، ۱۳۷۸).
۲-۳-۱۲-۲دیدگاه روان پویشی
مطالعه روان پویشی افسردگی توسط زیگموند فروید و کارل آبراهام آغاز شد. هردو افسردگی را واکنش پیچیده در قبال از دست دادن چیزی توصیف کردند( آبراهام ،۱۹۶۸-۱۹۱۱ و فروید ، ۱۹۵۷-۱۹۱۷). افسردگی نخستین اختلالی بود که فروید علت اصلی آنرا به جای میل جنسی ، عامل هیجانی معرفی کرده بود . مالیخولیا ، نامی که فروید برای افسردگی اختیار کرده بود عبارت است از غمزدگی افراطی اغلب بی ارتباط با محیط ، وظاهراً ناموجه . فروید عقیده داشت که فرد مبتلا به افسردگی یک وجدان یا فرا خود تنبیه کننده قوی دارد او براحساس گناه که وجدان موجب آن می شود ،تأکید می ورزد . طبق نظریه فروید دلیل اینکه وجدان چنین می شود ، مهار کردن احساسات خشم و پرخاشگری است در غیر این صورت ممکن است به صورت آسیب رساندن به دیگران بروز کند . همانطور که انتظار می رود نظریه فروید مهمترین مثال برای رویکرد روان تحلیل گری به افسردگی است . وی مطرح می کند که افراط وتفریط درارضای نیاز های مرحله دهانی باعث می شود که در فرد یک خود پنداشت بی نهایت وابسته شکل بگیرد . در کسانی که بیش از اندازه وابسته اند این فرایند به خود سرزنش گری وخود تنبیهی و در نتیجه افسردگی منجر می گردد. در واقع فروید افسردگی را بازگشت پرخاشگری به خود قلمداد می کند( خدا پناهی،۱۳۷۹).
۲-۳-۱۲-۳ دیدگاه رفتاری
نظریه پردازان یادگیری فرض می کنند که افسردگی و فقدان تقویت به هم وابسته اند. بسیاری از نظریه پردازان یادگیری به طور وسیعی تحت تأثیر مطالعات ب . ف . اسکینر در مورد شرطی کردن کنش گر بوده اند . نظریه های مختلف یاد گیری غالباً درمورد افسردگی این گونه نظریه پردازی می کنند که افسردگی بر اثر فقدان یا کاهش تقویت به وجود می آید یعنی کاهش تقویت به کاهش فعالیت منجر می شود. هنگامی که برای اولین بار افسردگی بروز یابد توجه وهمدردی دیگران نیز ممکن است آن را تقویت کند . با نفوذترین نظریه دراین حوزه مربوط به سلیگمن(۱۹۷۵) است . هسته اصلی نظریه وی درماندگی آموخته شده است. وی معتقد است که پاسخ اصلی فرد به موقعیت تنیدگی زا ، اضطراب است اما اگر فرد به این باور برسد که موقعیت غیر قابل مهار است ، افسردگی جای اضطراب را می گیرد ( خدا پناهی،۱۳۷۹). وقتی افراد افسرده خود را درموقعیت های پرتنش می یابند تمایل دارند با تأخیر و کوشش برای گرفتن حمایت عاطفی از دیگران با فشار روانی مقابله کنند ( کوین ،۱۹۸۲). ممکن است جستجوی افراطی حمایت باعث شود دیگران احساس ناراحتی وتقصیر کنند وباعث شود آنها از تماس با شخص افسرده اجتناب کنند این پاسخ اجتنابی به نوبه خود ممکن است باعث تردید افراد افسرده نسبت به صداقت دیگران شود و ممکن است به همین خاطر باشد که آن ها خود را دارای کمبود حمایت می بینند(ساراسون،۱۹۸۷).
۲-۳-۱۲-۴ دیدگاه شناختی
احتمالاً با نفوذترین نظریه های روان شناختی افسردگی امروز ، از این دیدگاه مشتق می شود. اساس این نظریه ها این عقیده است که تجربه واحد ممکن است به طرز بسیار متفاوتی دو نفر را متأثر سازد . چندین نظریه روان شناختی در مورد افسردگی وجود دارد . این نظریات مشتمل هستند بر : الگوی شناختی بک ، نظریه های اسنادی از قبیل درماندگی آموخته شده ، نظریه سلیگمن و همکارانش ، نظریه های که بر جنبه های شناختی فشار روانی تاکید دارند ، و نظریه های پردازش اطلاعات . بعلاوه نظریه های مبتنی بر یادگیری نیز دارای جزء شناختی قوی هستند.
آرون بک معتقد است که افراد افسرده بدین دلیل افسرده اند که در نحوه فکر کردنشان خطا می کنند یا به راه مبالغه می روند . شخص افسرده نظری منفی درباره خود ، دنیا و آینده دارد . طبق نظر بک شناخت های منفی ونه سایر چیزهای پیرامون شخص ، علت افسردگی است . ممکن است برای یک حمله افسردگی عوامل بیرونی تشدید کننده باشند ، ولی حتی درآن صورت نیز آن شخص درباره آن حادثه فکر می کند ونه آنکه حادثه به خودی خود می تواند عامل ایجاد افسردگی باشد(بک و دیگران ،۱۹۷۸). از دیدگاه بک واکنش های هیجانی از شناخت سرچشمه می گیرند وتفسیر وبرداشت فرد افسرده از دنیای اطراف مطابق با واقعیت نیست . شخص مستعد افسردگی نه تنها در تعمیم زیاده روی می کند ، بلکه تمایل به بزرگ جلوه دادن گناهان شخصی و کوچک شمردن صفات شخصی دارد. مسأله دیگر برچسب زدن نادرست است، یک فرد افسرده یک موقعیت را بد می نامد ، آنگاه فقط به این نام گذاری تحریف شده پاسخ می دهد نه به موقعیت واقعی آن . بک فکر می کند که افراد افسرده تمایل دارند که خود را با دیگران مقایسه کنند واین موضوع خود باعث کاسته شدن عزت نفس آنان می شود. هرگونه مواجهه آنان با شخص دیگر ، فرصتی برای ارزیابی منفی از خود می شود. برای اولین بار مارتین سلیگمن اندیشه بی پناهی را انتشار داد(۱۹۷۴و۱۹۷۵) . این اندیشه که در اسناد نقش دارد چنین استدلال کرده که افراد افسرده در کار تسلط بر محیط ، احساس بی پناهی می کنند. آنان تصور می کنند که هر گونه کوششی بکنند، کارهای آنان در چگونگی گردش امور تأثیری نخواهد داشت. ممکن است این افراد به سبب پیش آمد موقعیتی معین در گذشته ، بی پناهی را آموخته باشند . دیدگاه پردازش اطلاعات در مورد افسردگی می کوشد تا نظریه یاد گیری اجتماعی و عقاید بک وسلیگمن با مفاهیم گرفته شده از کار روان شناختی علاقه مند به یادگیری و حافظه را ترکیب کند( اینگرام ،۱۹۸۴). نظر اساسی این است که خاطرات به وسیله عبارات توصیفی که با مسایل دیگری پیوند دارند به ذهن می آیند . وقتی این پیوند ها در ورای آستانه معینی فعال شوند ، محتویات سیستم در قالب شناخت ها به حیطه هوشیاری می آیند. علاوه بر این ممکن است کانون های هیجانی ابتدایی نیز وجود داشته باشند . این فرضیه پیشنهاد می کند که هر هیجان خاص ( مانند افسردگی ، خشم یا لذت )توسط یک بخش یا کانون در حافظه ظاهر می شود . کانون یک الگوی پاسخ خودکار ، برچسب های کلامی مورد استفاده به منظور توصیف هیجان ، یک الگوی پاسخ خودکارویژه ، وتوصیف رویداد های که آن هیجان مخصوص را پیش می آوردند به هم مربوط می سازد . طبق این نظریه ، کانون افسردگی از راه ارزیابی موقعیت های مختلف فعال می شود. افسردگی معمولاً به بعضی موقعیت ها که به از دست دادن چیزی مربوط هستند بستگی دارد ، اما تنها از دست دادن هایی که از نظر ذهنی معنی دار هستند کانون افسردگی را فعال می کنند ( ساراسون،۱۹۸۷).
جدول(۲-۵): خطاهای شناختی بک
خطای شناختی | فرض |
تعمیم افرطی | اگر این موضوع در یک موقعیت درست است ، در هر موقعیت دیگری هم که کمترین شباهت را دارد درست است. |
برداشت گزینشی | فقط رویدادهای که به شکست می انجامد اهمیت دارند، و این شکست ها، تنها معیار ارزیابی من از خودم است. |
مسئولیت بیش از حد | من مسئول همه رویدادهای نا گوار هستم، ازجمله رویدادهای ناخوشایند وشکست های زندگی. |
ارجاع به خود | من کانون توجه همه هستم ، مخصوصاً وقتی که در کاری شکست می خورم. |
اقتباس از پروچاسکا، نورگراس(۱۳۸۱).