۱-۴-۲-مفا هیم طرحواره
طرحواره، یک ساختار شناختی به منظور غربال کردن، کدگذاری و ارزیابی محرکی است که ارگانیسم در معرض آن قرار گرفته است. براساس ماتریکس طرحوارهها، فرد قادر میشود تا خود را در ارتباط با زمان و فضا جهتیابی کند و تجربههای خود را به روش معنیداری طبقهبندی و تفسیر کند (بک، ۱۹۷۶؛ به نقل از بارلو، ۲۰۱۲).
بک[۲] و همکاران (۱۹۹۰) معتقدند که در حیطهی آسیبشناسی روانی، واژهی طرحواره در مورد ساختارهایی با محتوای شخصی شده با خصایص فردی به کار میرود، که در اثر اختلالاتی از جمله افسردگی، اضطراب، حملات هراس و وسواسها فعال میشوند (بارلو[۳]،۲۰۱۲).
مفهوم طرحواره ریشه در روانشناسی شناختی، تحول شناخت، روانشناسی خود، و نظریه دلبستگی دارد. در حیطهی روانشناسی شناختی، واژهی طرحواره شناختی دارای معانی متعددی است، که این تعاریف در حیطهی گستردهای از ساختارهای شناختی قابل دستیابی تا غیر قابل دستیابی متفاوت هستند (یانگ، کلوسکو و ویشار، ۲۰۰۳؛ جیمز[۴]و همکاران، ۲۰۰۴؛ به نقل از ریزو[۵] و همکاران، ۲۰۱۲).
به طور کلی، طرحوارهها به عنوان باورهای بنیادین ناکارآمد در نظر گرفته میشوند، که توسط یک آماج فعال میشوند. طرحوارهها، تمهای بادوام و ثابتی هستند که برای هر فرد اختصاصی هستند. طرحوارهها در طول دوران کودکی شکل گرفتهاند و در واقع، حاصل تلاش فرد به منظور انطباق با رویدادهای زندگی و موقعیتهای محیطی هستند. زمانی که طرحوارهای فعال میشود، تبدیل به اتاق فرمان افکار خودآیند منفی میگردد و به طور منفی موجب سوگیری در اطلاعات میشود. در حقیقت، طرحوارهها ذخیره میشوند تا هنگامی که تحت شرایط خاصی فعال شوند. به عبارت دیگر، این نشانههای موقعیتی، همان حافظهی فرد هستند. این بدان معناست که باید طرحواره را یک مفهوم وسیع در نظر بگیریم، نه این که صرفاً به آن به عنوان مجموعهای از شناختوارهها نگاه کنیم (جیمز[۶] و همکاران، ۲۰۱۲).
طرحواره بالاترین سطح تعمیم یافتهی شناخت است، که به تغییر مقاوم میباشد و تأثیر عمیق و قدرتمندی در شناختوارهها و هیجانهای فرد دارد. افکار خودآیند منفی و مفروضههای بنیادین بینابینی به طور شدیدی تحت تأثیر طرحوارهها قرار میگیرند و این تأثیر به خصوص زمانی قدرتمندتر است که طرحوارهها فعال شوند (ریزو و همکاران، ۲۰۱۲).
فریمن[۷] و فاسکو (۲۰۰۹) معتقدند که طرحوارهها، مفروضهها یا قوانین زیربنایی هستند که افکار و رفتارهای فرد را تحت کنترل خود دارند و در طول سالهای زندگی فرد تحول یافتهاند. محتوای طرحوارهها، کلیهی جنبههای زندگی فرد، اعم از آگاهانه یا غیرآگاهانه را دربر میگیرد. طرحوارهها، معنی و ساختاری که فرد به دنیا میدهد، را ایجاد میکنند. طرحوارهها، در طول دورهی تحول فرد شکل گرفتهاند، به این معنا که به موازاتی که فرد از محیط پیرامون خود اطلاعات را دریافت میکند، آن را پردازش میکنند. هر فردی به طور منحصر به فرد براساس ادارک معینی که به این اطلاعات میدهد، آنها را دستهبندی و مرتب میکند و آن اطلاعات را سازمان میدهد. اما در عین حال، تحول طرحوارهها تحت تأثیر فرهنگ، خانواده، مذهب و عوامل مربوط به جنسیت، سن یا شخصیت فرد قرار دارد. طرحوارهها نه تنها براساس مواد شناختی، بلکه با توجه به عوامل هیجانی، رفتاری و فیزیولوژیک مرتب میشوند. طرحوارهها نسبت به تغییر بسیار مقاوم هستند، چون:
- برخی از باورها به طور شدیدی با هیجانهای فرد و تجربههای گذشته وی در هم آمیخته است؛
- باورها برای مدت طولانی وجود دارند، لذا میتوان آنها را به عنوان قسمتی از هویت فرد در نظر گرفت؛
- این باورها ممکن است توسط افراد مهم زندگی فرد تأیید یا تقویت گردند؛
- نحوه تأثیر طرحوارهها بر رفتار فرد توسط پردازشهای فکری و تصورات فرد تعیین میشود؛
- رفتارهای یادگرفته شده در نتیجهی فعال شدن طرحوارهها به وجود میآید، بنابراین تداعیهای مثبت و منفی بیشماری را در طول زمان ایجاد میکنند، که منجر به مقاومت شدید آنها در مقابل تغییر میگردند (فریمن و فاسکو،۲۰۰۹).
طرحواره، به طور فزایندهای در طرحواره درمانی مورد توجه قرار گرفته است. به عبارت دیگر، در این روش به طرحوارههای بنیادین، به عنوان کلید درمان کوتاه مدت، تأکید بسیاری شده است. براساس رویکرد طرحواره درمانی یانگ، کودک یاد میگیرد تا تجربههای اولیه از محیط خود را، به خصوص در ارتباط با افراد مهم زندگیش، براساس واقعیت سازمان دهد (یانگ، ۱۹۹۹).شش سازه اصلی در طرحواره درمان عبارتند از :
- طرحواره های ناسازگار اولیه
- نیازهای بنیادین
- حیطه های طرحواره
- راهبردهای مقابله ای
- سبکهای طرحواره
- کنشهای طرحواره
۲-۴-۲-منشأ طرحوارهها
الف) نیازهای هیجانی بنیادین[۸]
پنج نیاز هیجانی بنیادین در انسان وجود دارد که باید ارضا شوند، و عدم ارضا و ناکامی در برآورده شدن این نیازها در فرد، موجب شکلگیری طرحوارههای مختل میشوند. این نیازها عبارتند از:
- دلبستگیهای ایمن به دیگران (شامل امنیت، ثبات، پرورش و تربیت، پذیرش)؛
- استقلال، کارآمدی و تجربههای ذهنی هویت؛
- آزادی بیان نیازها و هیجانات قابل قبول؛
- خودانگیختگی؛
- محدودیتهای واقعگرایانه و خودبازداری (خودکنترلی)؛
ب) تجربههای اولیه زندگی
چهار نوع تجربهی اولیه زندگی موجب به وجود آمدن طرحوارههای ناسازگارانه اولیه میشوند که عبارتند از:
۱- ناکام شدن دردناک نیازها؛
۲-مورد ضربه (تروما) واقع شدن یا قربانی شدن؛
۳-ارضای بیش از حد برخی از نیازها؛
۴-درونیسازی انتخابی یا همانند سازی با افراد مهم (یانگ، کلوسکو و ویشار،۲۰۰۳).
ج) سرشت هیجانی
هر کودکی سرشت هیجانی خاص خود را دارد و والدین به زودی این مساله را در مییابند. تحقیقات بسیاری وجود دارد که تأیید کنندهی عوامل بیولوژیک زیربنایی شخصیت هستند. سرشت هیجانی با رویدادهای دردناک کودک در شکلگیری طرحوارهها با یکدیگردر تعامل هستند. سرشت های هیجانی مختلف به طور انتخابی کودک را در معرض شرایط مختلف زندگی قرار میدهند و این خود موجب شکلگیری طرحوارههای مختلف در هر فردی میشوند.برخی از حیطههای سرشت هیجانی که به نظر میرسد ذاتی هستند و نسبت به روان درمانی نسبتاً مقاوم هستند، عبارتند از:
بدون واکنش بیثبات
خوشبین منفینگر
آرام مضطرب
حواسپرت وسواسی
پرخاشگر منفعل
خوشحال تحریکپذیر
اجتماعی خجالتی
سرشتهای هیجانی مختلف، به طور انتخابی کودک را در معرض شرایط متفاوت زندگی قرار میدهند. به طور مثال، یک کودک پرخاشگر بیشتر احتمال دارد که مورد آزار جسمی قرار گیرد. به علاوه، سرشتهای مختلف موجب میشود که کودکان در مقابل شرایط زندگی یکسان، به طور متفاوتی آسیبپذیر گردند. به عبارت دیگر، یک رفتار والدینی، ممکن است موجب دو واکنش مختلف در دو کودک گردد.
محیط اولیهی ناخوشایند یا برعکس بیش از حد ارضاء کننده، میتواند موجب مشکلات قابل ملاحظهای در سرشت هیجانی کودک گردد. به علاوه، سرشت هیجانی مشکل دار میتواند یک محیط طبیعی را مختل سازد و موجب بروز آسیب روانی در غیاب تاریخچهی واضحی از اختلال در فرد گردد (یانگ، کلوسکو و ویشار، ۲۰۰۳).
[۱] . Schema Therapy