دهند. برای ارزیابی تنش زا بودن رویدادها به طور کلی سه دیدگاه وجود دارد. براساس نظریه روانکاوی میان اضطراب عینی که پاسخی است معقول به موقعیت های تنش زا و اضطراب روان رنجور که بی تناسب با تنش است، تفاوت وجود دارد. به عقیده فروید اضطراب روان رنجور ریشه در تعارض های نا هشیار دارد. بر اساس رویکرد رفتار گرایی، انسان ها در مواجهه با موقعیت هایی که قبلا تنش زا بوده اند واکنش ترس و اضطراب را از خود نشان می دهند چراکه این پاسخ ها را آموخته اند. بر اساس این دیدگاه اگر نخستین واکنش انسان به موقعیت تنش زا، اجتناب یا فرار از آن باشد، پیوندی میان این پاسخ و آن موقعیت برقرار کرده و به این ترتیب هیچگاه در نمی یابد چگونه بر آن موقعیت غلبه کند. بر اساس رویکرد شناختی، برخی افراد برای رویدادها اسنادهای علی خاصی در نظر می گیرند که آنها را در برابر رویدادها آسیب پذیر می سازد. امروزه دیدگاه شناختی در زمینه ارزیابی رویدادهای تنش زا بیش از سایر رویکردها مورد توجه است لذا در قسمت بعدی به برخی تبیین هایی که در چهارچوب این دیدگاه قرار دارند اشاره می شود (اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، ۱۳۸۵).
۲-۲-۱-۱٫ نظریه های ارزیابیو انتساب
هنگام رویارویی با رویدادهای تنش زا مشکلات شناختی عمده ای ایجاد می شود. از جمله مشکل در تمرکز فکر، ناتوانی در نظم بخشی به افکار و در نتیجه نقص در عملکردهای روزمره به ویژه در تکالیف پیچیده. این اختلالات شناختی به این دلیل است که اولا برانگیختگی هیجانی می تواند در کار پردازش اطلاعات اخلال ایجاد کند. به این ترتیب که هر چه در برخورد با فشارها بیشتر مضطرب شویم، دچار مشکلات شناختی بیشتری خواهیم شد. دوم اینکه افکار پراکنده ای که هنگام مواجهه با رویدادهای تنش زا از ذهن می گذرند، ایجاد کننده اختلالات شناختی می باشند. به این ترتیب درباره منابع احتمالی مقابله نگران شده و کمتر تامل می کنیم و در نتیجه خود را به خاطر نداشتن کارایی سرزنش می کنیم. اختلالات شناختی در دوره تنش، مردم را به طرزی انعطاف ناپذیر به سوی الگو های رفتاری آشنا می کشاند به طور مثال بعضی ها علیرغم این که الگوهای رفتاری کودکانه آنها با شرایط ایجاد شده همخوانی ندارد، به این الگوها متوسل می شوند (اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، ۱۳۸۵).
۲-۲-۱-۱-۱٫ نظریه آرنولد درباره ارزیابی
ارزیابی، برآورد کردن اهمیت شخصی یک رویداد است. تقریبا همه نظریه پردازان شناختی هیجان موافق این عقیده اند که هیجان ها بدون ارزیابی رویدادهای پیشایند ایجاد نمی شوند و این ارزیابی ها و تعبیر های فرد از موقعیت ها و پیامد ها است که موجب هیجان می شود و نه خود رویداد یا پیامدهای آن رویداد. یکی از قدیمی ترین نظریه پردازان شناختی، ماگدا آرنولد(۱۹۶۰، ۱۹۷۰) است. او معتقد است ادراک یک رویداد موجب ارزیابی مثبت یا منفی از آن رویداد می شود، نحوه ارزیابی، هیجان ها را به وجود می آورد و نوع هیجان نحوه عمل ما را تحت تاثیر قرار می دهد. البته تاکید آرنولد در ارزیابی رویدادها، بر ساختارهای سیستم لیمبیک مغز از جمله بادامه است. فعالیت سیستم لیمبیک بر جلوه های صورت، واکنش های سیستم خود مختار و درون ریز و سیستم انگیختگی کلی، تاثیر می گذارد. او معتقد است هیجان ها از طریق تاثیر گذاری بر این سیستم های زیستی، موجب عمل می شوند. مغز محرک ها را با افزودن پردازش اطلاعات، انتظارات، خاطرات، عقاید، اهداف، قضاوت ها و انتساب ها بیشتر ارزیابی می کند. از نظر آرنولد ارزیابی مثبت ومنفی از رویدادها، احساس دوست داشتن یا دوست نداشتن را که همان احساس هیجانی است در ما ایجاد می کند. این احساسات از این نظر اهمیت دارند که اثر انگیزشی به دنبال دارند. به این معنی که دوست داشتن، گرایش انگیزشی به سمت رویداد و موقعیت و دوست نداشتن، گرایش انگیزشی به دوری و اجتناب از آن رویداد را ایجاد می کند. همین حالات گرایش و اجتناب است که به هیجان ها نیروی جهت دار می دهد. ( به نقل از مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۷)
۲-۲-۱-۱-۲٫ نظریه لازاروس درباره ارزیابی
رویکرد دیگری نیز به ارزیابی وجود دارد که ارزیابی را به شکل پیچیده تری تبیین می کند. ریچارد لازاروس(۱۹۹۱، به نقل ازمارشال ریو، ترجمه سید محمدی،۱۳۸۷)، مانند آرنولد بر فرایندهای شناختی به عنوان میانجی میان رویدادهای مهم زندگی و شرایط محیطی با فعالیت های فیزیولوژیکی و رفتاری تاکید دارد. لازاروس ارزیابی های خوب و بد را بر اساس مفاهیم پیچیده تری بیان کرد. او بیان کرد که افراد هنگام مواجهه با رویدادهای مختلف به ارزیابی این نکته می پردازند که آیا این موقعیت با سلامتی آنها ارتباط دارد یا خیر. در حقیقت موقعیت ها و رویدادها در رابطه با هماهنگی شان با اهداف شخصی، سلامتی، وضعیت مالی، احترام و عزت نفس شخص مورد بررسی قرار می گیرند. به محض این که یکی از این پیامدها در معرض خطر باشد، رویداد معمولی به رویدادی مهم برای فرد تبدیل شده و واکنش های بعدی را به وجود می آورد. البته به عقیده او این ارزیابی ها به همین جا ختم نمی شوند بلکه افراد به پیش بینی توانایی های بالقوه خود برای کنار آمدن با موقعیت می پردازند. به این معنا که اگر این رویداد با هر یک از جنبه های سلامت جسمی و روانی فرد ارتباط داشته باشد، آیا او قادر به اداره کردن آن می باشد یا خیر. این پیش بینی اهمیت دارد چراکه پیش بینی نحوه و توان کنار آمدن، ارزیابی از موقعیت را تغییر داده و تغییر ارزیابی ها هیجان ها را تغییر می دهد. در حقیقت تصویری که لازاروس از هیجان ارائه می دهد همچون آرنولد تصویری انگیزشی است اما کمی پیچیده تر. به این معنا که انسان ها هنگام مواجهه با رویدادهای مختلف زندگی، انگیزه های شخصی را وارد موقعیت می کنند و سپس به ارزیابی آن می پردازند. از این رو لازاروس نظریه هیجان خود را ” نظریه شناختی- انگیزشی- رابطه ای” می نامد. جنبه شناختی این نظریه به ارزیابی های فرد اشاره دارد. جنبه رابطه ای به ارتباطی که فرد میان آن رویداد با منافع و مضرات و تهدیدهایی که به دنبال دارد، برقرار می کند و جنبه انگیزشی به نتیجه حاصل از ارزیابی ها در رابطه با اهداف و سلامت خود مربوط می شود (مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۷).
در حالی که آرنولد برای ارزیابی، دو بعد اصلی( دوست داشتن و دوست نداشتن) قائل بود، لازاروس بر دو بعد ارزیابی شامل ارزیابی نخستین و ثانوی تاکید بیشتری داشت. امروزه نظریه پردازان شناختی به دنبال این هستند که الگوی بی همتایی از ارزیابی های مرکب از جمله ارزیابی انتظار وقوع رویداد، مسوول بودن برای وقوع رویداد و هماهنگی رویداد با معیارهای فرد و جامعه را ارائه دهند. ارزیابی مرکب عبارت است از تعبیر معانی متعدد برای رویداد محیطی. یکی از ویژگی های مهم نظریه های ارزیابی هیجان، تلاش برای توضیح فرایندهای تمایز هیجان می باشد. وقتی افراد با رویداد مهم و هیجان انگیزی روبرو می شوند، برای تعبیر آن به ارزیابی شناختی می پردازند. نتیجه این خواهد بود که به تناسب تعدد و تنوع این ارزیابی ها، هیجان و واکنش های متفاوتی ایجاد می شود (همان منبع).
۲-۲-۱-۱-۳٫ نظریه انگیزشی محافظت از خود
بر اساس نظریه انگیزشی محافظت از خود، رفتار هر فرد تابعی است از ارزیابی تهدید (ارزیابی عوامل موثر در احتمال بروز پاسخ مانند میزان آسیب پذیری) و ارزیابی مقابله (ارزیابی میزان توانایی اجتناب از نتایج منفی یا کنار آمدن با آنها). بر اساس این نظریه ارزیابی مقابله تحت تاثیر احساس خود- بسندگی است به این معنا که آیا ما قادری هستیم راهبرد مناسب را به کار ببریم یا خیر. در حقیقت متغیر شناختی خود بسندگی نقش مهمی در رفتارها و سبک های منتخب زندگی ما ایفا می کند چراکه بعضی مشکلات، محصول شیوه پاسخدهی نادرست ما به رویدادها می باشد (مدوکس و همکاران، ۱۹۹۵، به نقل از فیرس و ترال، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۸۶). امروزه سلامت به معنای به زیستی است و فقط بیمار نبودن مورد نظر نمی باشد. از این رو تمرکز بر رفتار و سبک زندگی مناسب هنگام رویارویی با استرس ها از اهمیت برخوردار است ( برانون و فایست، ۲۰۰۰، رایس،۱۹۹۸ ، ، به نقل ازهمان منبع).
البته علیرغم اهمیت رویکرد هایی که ارائه شد، نظریه های ارزیابی نمی توانند به طور کامل توجیه کننده و پیش بینی کننده واکنش های انسان باشند چراکه فرایندهایی غیر از ارزیابی از جمله دانش و انتساب های فردی در بروز واکنش به رویدادهای محیطی موثرند. یادگیری های متعددی که انسان در طول زندگی کسب می کند، دانش هیجانی عظیمی برای فرد فراهم می کند و همین دانش عظیم است که فرد را قادر می سازد موقعیت ها را با تمایز زیادی ارزیابی کرده و واکنش مناسبی در موقعیت بروز دهد. لذا هرچه دانش فرد دقیق تر و جامع تر باشد، توانایی اش در پاسخ به رویدادهای زندگی مناسب ترخواهد بود. از طرف دیگر، فرضیه اصلی در نظریه انتساب این است که افراد هنگام مواجه شدن با رویدادها تمایل دارند بدانند چرا با پیامد خاصی مواجه شده اند.
۲-۲-۱-۱-۴٫ نظریه وینر درباره انتساب
انتساب یعنی دلیلی برای توجیه پیامدهای مهم زندگی. انتساب ها نیز مانند ارزیابی ها از این لحاظ اهمیت دارند که وقتی برای توضیح پیامدها از آنها استفاده می کنیم، واکنش های هیجانی و رفتاری ما را به وجود می آورند. وینر (۱۹۸۵، ۱۹۸۶) در نظریه انتسابی خود، دو نوع ارزیابی پیامد را بررسی می کند. در ارزیابی نخستین پیامد، او معتقد است افراد به ارزیابی پیامدها تحت عنوان پیامدهای مثبت و پیامدهای منفی می پردازند و سپس واکنش هیجانی متناسب با آن را بروز می دهند. به طور مثال شادی و غم به دنبال پیامدهای خوب و بد روی می دهند. طبق نظریه انتساب افراد علاوه بر این واکنش های نخستین، به توجیه پیامدها می پردازند. این همان ارزیابی ثانوی پیامد است به این معنا که فرد به ارزیابی این مساله می پردازد که چرا پیامد خاصی روی داده است. توجیه و ارزیابی ثانویه، واکنش های کلی اولیه را متمایزتر می کند. نظریه پردازان انتساب، بررسی خود را با ارزیابی های ساده آغاز کرده و به تدریج به سمت ارزیابی های پیچیده مثل موجه بودن پیش می روند. در حقیقت وینر (۱۹۸۲، ۱۹۸۶) یک نوع دیگر ارزیابی را مطرح می کند ارزیابی این که چرا پیامد روی داد. بنابر این، نقش شناخت در واکنش های انسان، نه تنها ارزیابی معنی رویدادها است (ارزیابی) بلکه ارزیابی این مساله نیز هست که چرا پیامد خاصی به این صورت اتفاق افتاده است (انتساب) (به نقل از مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۷).
آبرامسون، سلیگمن و تیزدیل(۱۹۷۸، به نقل از اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، ۱۳۸۵) معتقدند هر گاه انسان ها رویدادهای منفی را به عللی پایدار در درون خودکه بر تمام ابعاد زندگیشان تاثیر می گذارد، نسبت دهند (انتساب فراگیر و پایدار به خویشتن)، احتمال درماندگی و کندی پاسخ به آن رویدادها منفی برایش بیش از دیگران است. به عقیده این محققان انسان ها شیوه های همسانی برای اسناد دادن به رویدادها دارند و همین اسنادها نحوه واکنش آنها به رویدادها را رقم می زند. برخی ویژگی ها از قبیل تعهد، احساس کنترل و مبارزه و تلاش، با عوامل موثر در تنش زا به شمار آوردن رویدادها رابطه متقابل دارند. احساس کنترل و تلاش متضمن ارزیابی شناختی مبنی بر این باور است که تغییر در زندگی امری طبیعی است.
۲-۲-۱-۲٫ نظریه های مقابله
۲-۲-۱-۲-۱٫ نظریه لازاروس درباره راهبردهای مقابله
به طور کلی” فرایند کوشش شخص برای حل و فصل شرایط تنش زا را مقابله می نامند”(اتکینسون و همکاران،ترجمه براهنی و همکاران،۱۳۸۵، ص: ۵۰۷).
در ادبیات روانشناختی رویکردهای مختلفی به مقابله وجود دارد. نخستین تحقیقات بر روی نقش فرایند شناختی-رفتاری توسط لازاروس به