پایگاه های قدرت :
همانطورکه گفته شد قدرت یک فرد یاگروه در اثر وابستگی دیگران به آن ها پدید میآید. اما منشاء این وابستگی درکجاست؟ درتحقیقی پنج پایگاه قدرت معرفی شده است : قدرت مبتنی برزور، قدرت مبتنی برپاداش، قدرت مبتنی برتخصص، قدرت قانونی و قدرت الگویی) رابینز ، ۱۹۹۳، ۳۹۳- ۳۹۶ (.
_ قدرت مبتنی بر زور : مبنای این قدرت بر اساس ترس یا تهدید است. زورمیتواند به صورت تنگ کردن عرصه برشخص و محرومیت ازدسترسی به نیازهای اولیه باشد. نهادهای مختلف بنا برساختارهای خود میتوانند به انواع تهدید ها متوسل شوند. به نیروهای نظامی فعالان درسازمان ، مدیر افراد داخل سازمان را باکاهش مزایای مادی و منزلتی تهدید میکند وافراد خارج سازمان را از خدمات دهی محروم میسازد.
_ قدرت مبتنی بر پاداش : اگرکسی بتواند چیزی راکه دارای ارزش مثبت است به دیگری بدهد یابتواند چیزی را که دارای ارزش منفی است ازاوسلب کند، دارای قدرت مبتنی برپاداش است .درمورد قدرت مبتنی بر پاداش فرد الزاماًً نباید مدیر باشد تا این قدرت را در اختیار بگیرد زیرا دادن پاداشهایی چون دوستی، پذیرش وتحسین در هرکجا و به وسیله هرکس در سازمان میسر است. چنین پاداش هایی را میتوان در قالب پاداش های منزلتی یعنی ابزار مبادله نظام اجتماعی قرار داد.
_ قدرت قانونی : ساختار سازمانی آشکار ترین مسیری است که فرد به وسیله آن میتواند به پایگاه قدرت دست یابد. قدرت قانونی نمایانگر قدرتی است که شخص در سایه پست ومقام سازمانی به دست می آورد. قدرت قانونی گسترده تر از قدرت مبتنی بر زور و پاداش است چرا که هر دو ابزار را در اختیار دارد.
_ قدرت مبتنی برتخصص : مربوط به افرادی با مهارت یا دانش ویژه است. ازآنجا که تکنولوژی روبه پیشرفت است ، سازمان ها برای رسیدن به هدف های خود به متخصصان وابسته تر میشوند. هرچند که این قدرت با افزایش نیروی کار ارزان قیمت خصوصاًً درکشورهای جهان سوم رو به افول است.
_ قدرت مرجع : این قدرت در سایه تحسینی که فرد از دیگری میکند وآرزویی که برای شبیه شدن به آن شخص دارد، به وجود میآید و ریشه در منابع آرمان گرایانه دارد. اگرکسی مورد تحسین و ستایش باشد و از نظر رفتار و نگرش به صورت الگو قرارگیرد، شخص مذبور دارای قدرت مرجع میشود.
بررسی قدرت در دیدگاه ساختاری
ساختارگرایان معتقد هستند که محیطهای اجتماعی دارای نظم های اساسی در رفتار و روابط مردم بایکدیگر است. ساختارگرایی را میتوان به معنای جستجوی قوانین کلی وتغییر ناپذیر در همه سطوح زندگی تعریف کرد ( ریتزر، ۵۴۳ ).
این دیدگاه به مفهوم آن است که پدیده های اجتماعی از جمله قدرت، دارای ثبات و پایداری فراوان هستند. اگرکسی با چنین دیدگاهی وارد اتاق مدیرعامل شود، قطعاً مقهورسلطه و نفوذ مدیر میشود و مدیر میتواند از راه های بسیاری اعمال قدرت نماید. درچنین حالتی تصور ما این است که او سالهاست براین کرسی تکیه زده است و به همین روش نیز ادامه خواهد داد.اعتقاد به وجود ساختهای ثابت اجتماعی و فردی، ریشههای فراوانی دارد. مثلاً مارکس بر ساختارهای ثابت اقتصادی در جامعه سرمایه داری تأکید میکند. از نظر فروید ساختارهای روانشناختی ناخودآگاه مردم را به تفکر وعمل وا میدارد ( ریتزر، ۱۹۸۶ ، ۱۰۴).
مثلاً در جامعه سنتی ایران یک کودک ازسنین ابتدایی متوجه تسلط پدر بر خانواده میشود (هرچند که این ساخت بهسرعت درحال تغییراست) . تأکید برنظریه ساختگرایی باعث شد که ویلبرت مور در۱۹۶۰ اعلام کند که قشربندی طبقاتی برای بقای جامعه ضرورت دارد وبه این ترتیب از جهت ایدئولوژیک از نا برابری اجتماعی در آمریکا پشتیبانی نمود. کسی که در چنین جامعهای در بالای هرم قرارگرفته باشد دارای قدرت بلامنازع است و به هیچ روی حاضر نیست دیگران را درتصمیم گیری ها سهیم کند. مسلماًً مدیر سازمان در چنین جامعه هرمی از قدرت بالایی برخوردار است و میتواند به تنهایی و درپشت درهای بسته تصمیم گیری کند.
به بیان دیگر، دیدگاه ساختاری خواهان تثبیت وضعیت موجود است و هیچ تغییری را در شبکه ساختی اجتماع برنمیتابد، پس سعی دارد ازجابجایی و گردش کالا های ارزشمند یعنی قدرت ، پول و منزلت جلوگیری کند. به عنوان مثال جهت حفظ منزلت اجتماعی ، خانواده های اشراف در انگلیس معمولاً ملزم به ازدواج با اشراف زادگان هستند و یا اکثریت سناتورهای آمریکا ازخانوادههای بخصوصی هستند. به این ترتیب هنگام برخورد بایک مدیرمجبوریم مراعات جایگاه منزلتی او را بنماییم و در واقع به میدانی می رویم که همه چیز به سود طرف مقابل است(ریتزر، ۱۹۸۶ ، ۱۰۷ ).
فرهنگ و ساختار سازمانی به عنوان پدیده ای که از سیاستها و رویکردهای مدیران رده بالای سازمانی نقش گرفته از جمله عواملی است که در پیشگیری از بروز فساد در ادارات و سازمانها نقش مهمی دارد. فرهنگ و ساختار سازمانی به دلیل ماهیت اثرگذاری قوی که می تواند بر رفتار و عملکرد اعضای سازمان داشته باشد، در کنترل درونی رفتارهای کارکنان و پیشگیری از بروز فساد اداری نقش مهمی دارد. فرهنگ و ساختار سازمانی، عامل مهمی در شکلدهی به رفتار سازمانی به شمار میرود و از نقش مهمی در پدید آوردن دگرگونی در رفتارهای نامطلوب و ایجاد ثبات در رفتارهای مورد نظر سازمان برخوردار است. این دو عامل می تواند سرچشمهای برای دستیابی به محیط سالم اداری و یا فضایی به شمار میرود که ترویجکننده فساد اداری است. از آنجا که فساد (و انواع آن همچون فساد اداری، اقتصادی، سیاسی و …) می تواند بر حرکت توسعه جامعه تأثیر زیادی بگذارد و بنابر اهمیتی که فرهنگ و ساختار سازمانی – به عنوان یکی از مهمترین عوامل پیشگیری کننده از بروز فساد- دارد، این مقاله تلاش دارد تا با برجسته کردن نقش فرهنگ و ساختار سازمانی مطلوب، زمینه مناسبی را برای افزایش شناخت مدیران سازمانها و شرکتها در جهت پیشگیری از بروز پدیدهای نامطلوب به نام فساد به وجود آورد. لذا پژوهش پیش رو نیز با توجه به مفاهیم فرهنگ و ساختار سازمانی، در پی پاسخ به این پرسشها است : بین ابعاد فرهنگ سازمانی و ساختار سازمانی چه ارتباطی است؟ ارتباط ابعاد فرهنگ سازمانی و ساختار سازمانی چه تأثیری بر فساد دارد؟ فرضیه ما در این پژوهش بر اساس الگوی ارائه شده، این است که فرهنگ سازمانی ]قوی[ با ابعاد مورد نظر هدفمند و تأثیرات این ابعاد بر ساختار سازمانی، می تواند باعث مهار فساد و مانعی در فراگیر شدن آن و نهایتاًً به رونق و رشد و بالندگی جامعه منجر شود (رابینز ، ۱۹۹۳ ، ۴۴).
وجود ساختار سازمانی :
نتیجه این که برای به حداکثر رسانیدن عملکرد و رضایت شغلی باید به تفاوتهای فردی ( مثل تجربه ، شخصیت ونوع کاری که باید انجام شود) توجه زیادی نمود .