الگوهای نظری تأثیر همسالان که در پژوهشها مورد استفاده قرار گرفته، عمدتاً، الگوی تحول اجتماعی شناخـتی و الگـوی یادگیری اجتـماعی بودهاند. الگوی تحـول اجتمـاعی ـ شناختی بر مبـنای انـدیشـههـای نظریهپردازانی چون پیاژه، کولی۳[۱]، مید، سالیوان۴و تا حدی اریکسون و ویگوتسکی۵ است. اندیشه اصلی این است که روابط با همسال به نوجوان کمک میکند که درک اجتماعی پیشرفتهتری به دست آورد و از نظر شناختی رشد کند؛ زیرا تبادل آرا در روابط با همسالان و عدم توافق با آنها، نوجوانان را وادار میکند که دیدگاه شخص دیگر را درنظرگیرند و همدلی و درک متقابل را در خود رشد دهند (کر، استاتین، بیسکر ۶و فررـ وردر۷، ۲۰۰۳).
نظریه روابط بینشخصی سالیوان که از کارهای بالینی او نشئت گرفته، یکی از اولین رویآوردهایی است
که بهطور مستقیمً کنش تحولی گروههای همسال و دوستیها را مورد توجه قرار داده است. طبق این دیدگاه، نیازهای اجتماعی بنیادی به وسیله افراد خاصی، یعنی، والدین، همسالان، دوستان صمیمی همجنس و دوستان غیر همجنس، تحقق مییابند. از نظر سالیوان اواخر دوره کودکی، یعنی، شش تا نه سالگی با افزایش نیاز به پذیرش همسال و رشد روابط با همگنان مشخص میشود. کمی بعد، در دوره پیش نوجوانی، یعنی، ۹ تا ۱۲ سالگی، نیاز کودکان به تأیید گروهی، به نیاز به یک رابطه نزدیک و صمیمی با همسال همجنس خاص دیگر یا رفیق[۲]۶ تغییر مییابد. سالیوان همچنین به پیامدهای عاطفی تجربه با همسال برای کودک توجه داشت. او گمانهزنیهای بسیاری در مورد مبناهای انگیزشی تنهایی، رابطه آن با دوری از روابط با همسال و نقش آن در تحول و آسیبشناسی روانی مطرح کرده است. سالیوان همچنین بر توانِ درمانی تجربه با همسال تأکید داشت و بر این باور بود که جوّ حمایتگر دوستیهای دوره کودکی توقفهای تحولی ناشی از اغتشاشهای قبلی در روابط با والدین و همسالان را بهطور کامل یا نسبی بهبود میبخشد (پارکر و دیگران ۲۰۰۵).
از نظر پیاژه همسالان، پیشرفت تحول شناختی یکدیگر را ارتقا میدهند و این کار را از خلال کوشش در جهت حل اختلاف ناشی از تفاوت در دیدگاههایشان در مورد یک مسئله انجام میدهند. کودکان ضمن تعامل با دیگر کودکان، از اختلاف دیدگاه خود در مورد یک مسئله با دیدگاه کودکان دیگر آگاه میشوند. این تعارض، در کودکان عدم تعادلی بهوجود میآورد که میتواند آنها را به سطوح جدیدتر و بالاتر استدلال سوق دهد. از نظر پیاژه، آنچه که اهمیت بیشتری دارد، فرصتی است که به این ترتیب برای کودک فراهم میآید تا با تفکر خود مواجه شود و صرفِ اینکه کودک در معرض راهبردهای جدید و بهترِ حل مسئله کودکِ دیگر قرار بگیرد، آنقدر مهم نیست. کودکان وقتی به ناکآرامدی راهبردهای شناختی قدیمیشان پی ببرند، آنها را رها میکنند. طبق دیدگاه پیاژه، این نوع پیشرفت مفهومی واقعی احتمال ندارد که با بحث و گفتگو با بزرگسالان یا دیگر افرادی که پایگاه بالاتری دارند، تحقق یابد؛ زیرا کودکان احتمالاً بهطور یک طرفه نتیجهگیریهای افراد واجد پایگاه بالاتر را میپذیرند (همان منبع).
الگوی یادگیری اجتماعی بر مبنای آرای نظریهپردازانی مانند باندورا، کئرنز، پترسون، دیسهیون و همکاران، کولمن و برونفنبرنر است.