تریاندیس (۱۹۸۹) در مقالهای با عنوان”خود و رفتار اجتماعی در بافتهای فرهنگی”متفاوت به الگوهای فرزندپروری متفاوت در فرهنگهای جمعنگر و فردنگر اشاره میکند. در فرهنگهای جمعنگر دلمشغولی اصلی والدین همنوایی، اطاعت، قابلیت اعتماد و رفتار مناسب و در فرهنگهای فردنگر، خوداتکایی، استقلال، خودیابی، تحقق خود و خلاقیت است.
مارکوس۴و همکاران (۱۹۹۷، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کردهاند که در ابراز تعارض و حل آن، تفاوتهایی از نظر قومی، نژادی و فرهنگی وجود دارد. تعارض در روابط بینشخصی بیشتر مشخصه فرهنگهای فردنگر است تا جمعنگر. نتایج چندین تحقیق (برای مثال، چان و دیگران، ۱۹۹۸؛ گرینبرگر۵و چان، ۱۹۹۶، نقل از چان و فاراگیا، ۲۰۰۲ ) نشان میدهند که سطوح بالاتر تعارض والد ـ نوجوان، در چندین فرهنگ با سطوح کمتر صمیمیت والدین و سطوح بالاتر بدرفتاری نوجوان و نشانهشناسی افسردگی ارتباط دارد.
چان و فاراگیا (۲۰۰۲) در باب صمیمیت والدین، چه در شکل جسمانی (به پشت زدن، بوسیدن) و چه کلامی (تمجید و ابراز علاقه)، اظهار میدارند که این پدیدهای جهانی است که با پیامدهای مثبت روان اجتماعی مثل بهزیستی روانشناختی، حرمت خود و پیشرفت تحصیلی ارتباط جهانی دارد و فقدان صمیمیت والدین با پیامدهای منفی روانشناختی مثل پرخاشگری، بدرفتاری در مدرسه، عدم حساسیت هیجانی و نشانههای افسردگی ارتباط جهانی دارد. بهرغم جهانیبودن صمیمیت والدین، سطح این صمیمیت در فرهنگها یکسان نیست. فرهنگهایی که از نظر اجتماعی پیچیدهترند و جوامع صنعتی در مقایسه با جوامع سنتی، والدین را کمتر صمیمی و پذیرنده و حتی طردکننده ادراک میکنند. دو تبیین برای این تفاوت میتوان مطرح کرد؛ اول اینکه والدین در کشورهای صنعتی در مقایسه با والدین جوامع سنتی، وقت بیشتری را بیرون از خانه و دور از کودکان و نوجوانان میگذرانند. این افزایش جدایی به افزایش احساس نوجوان از عدم مراقبت میانجامد. دوم آنکه، صنعتی شدن به فردنگری منجر میشود. یک جنبه از فردنگری، اولویت داشتن نیازهای خود بر نیازهای دیگران است. بنابراین، در جوامع فردنگر والدین آن اندازه مراقبت و محبت نثار کودکان خود نمیکنند. در دراز مدت، محبت و پذیرش کمتر والدین موجب آن میشود که نوجوان با کسانی جز افراد خانواده خود پیوندهای عاطفی برقرار سازد.
کایو[۲]و تسنگ۲(۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کردهاند که بسیاری از والدین آسیایی به شدت بر وابستگی خانوادگی تآکید دارند و در تعاملات خود با کودکان و نوجوانانشان، مهارکنندهترند.
۱ـ۱ـ۳ـ۲ تأثیر خانواده بر هویت
شکلگیری هویت به عوامل شخصی و بافتهایی بستگی دارد که افراد در آن عمل میکنند. همانطور که پیشتر بیان شد، اریکسون در نظریه خود در باب هویت، عوامل بافتی را از مؤلفههای جدانشدنی شکلگیری هویت میداند. از نظر گروتوانت (۱۹۸۷، نقل از پردی۳، تریپکونی۴، بولتون ـ لویس۵، فانشاو۶، گانستون۷، ۲۰۰۰) خانواده در شکلگیری هویت تأثیر میگذارد؛ بهویژه، وقتی نوجوانی آغاز میشود و رشدیافتگی شناختی فرایندهای تصمیمگیری را تسهیل میکند. در خانواده، نوجوان یاد میگیرد که دیدگاه خود را چگونه
رشد دهد، نگرش در مورد ابراز خود و احساس خود پرورش مییابد. این فرایندها به ارتباط مناسب بین والدین و نوجوانان بستگی دارد. در نوجوانی، وقتی که فرصتی برای همسانسازی با چهرههای والدینی قابل احترام و تقلید برخی ویژگیهای مطلوب آنها وجود داشته باشد، هویت خود مثبت رشد مییابد.
تعدادی از پژوهشها به بررسی رابطه کنشوری خانوادگی و هویت پرداختهاند که بیشتر آنها از نوع مقطعی هستند و تعداد کمتری از آنها به هردو جنبه کنشوری خانوادگی، یعنی، شیوههای والدگری و روابط خانوادگی، پرداختهاند. بوسما و کانن (۲۰۰۱) در بررسی اجمالی برخی از این پژوهشها اشاره میکنند که روابط با والدین در شروع و حفظ تحول موفقیتآمیز هویت اهمیت زیادی دارد.
گروتوانت و کوپر (۱۹۸۵) با اشاره به اینکه پژوهشهای قبلی (برای مثال، آدامز و جونز، ۱۹۸۳، کوشینگ[۳]۸، ۱۹۷۱) پیوندی بین الگوهای کنشوری خانواده و تشکل هویت نوجوان پیشنهاد کردهاند اما ادراکات سبکهای فرزندپروری گذشته یا حال را سنجیدهاند نه تعامل واقعی خانواده را، در تحقیقی با عنوان”الگوهای تعامل در روابط خانوادگی و تحول اکتشاف هویت در نوجوانی”با تمرکز بر فرایندهای ارتباط در روابط خانوادگی، به بررسی رابطه بین این فرایندها و اکتشاف هویت در اعضای ۸۴ خانواده دو والدی از طبقه متوسط و سفیدپوست دارای یک نوجوان دبیرستانی (۴۶ دختر و ۳۸ پسر) در آمریکا با بهره گرفتن از تکلیف تعامل خانوادگی و مصاحبه هویت من پرداختند. نتایج این تحقیق شواهدی دال بر ویژگیهای رابطهای تعامل خانوادگی و اکتشاف هویت فراهم آورد.
سارتور[۴] و یانیس۲(۲۰۰۲) در نمونهای متشکل از ۱۰۱۲ نوجوان دختر و پسر آمریکایی شاغل به تحصیل در سالهای اول و آخر دبیرستان به بررسی رابطه والدگری (حمایت والدین و زیرنظر گرفتن نوجوان) و تحول
هویت پرداختند. آنها چهار جنبه اصلی این رابطه را چنین برشمردند: ۱) آگاهی والدین از فعالیتهای روزانه نوجوانان با موفقیت بیشتر هویت مرتبط است؛ ۲) حمایت هیجانی از سوی والدین بهطور مثبت با هویت موفق مرتبط است؛ ۳) هویت موفق، در دو جنس تفاوتی ندارد اما رابطه بین هویت و عوامل والدگری در دو جنس متفاوت است. این امر چنین مطرح میکند که مؤلفههای رابطه والد ـ نوجوان بهطور متفاوتی بر تحول هویت دختران و پسران تأثیر دارند؛ و بالاخره ۴) در موفقیت هویت دانشآموزان پایه دهم و دوازدهم تفاوتی مشاهده نمیشود اما شواهدی دال بر این وجود دارد که رابطه بین پیشرفت هویت و حمایت والدین و زیرنظر گرفتن نوجوان با سن تغییر میکند.
مس، اوستروگل۳ و ولبرگ۴(۲۰۰۲) نیز در نمونهای از ۱۴۸ نفر نوجوان آلمانی که در اواسط نوجوانی بهسر میبردند و به گروههای قومی متفاوت متعلق بودند، فرضیه موقعیتی را آزمون کردند. این فرضیه پیشبینی میکند که دلبستگی به والدین با هویت تحصیلی، و دلبستگی به همسال با هویت رابطهای مرتبط است. این پژوهشگران به شواهدی قوی در تأیید این فرضیه دست یافتند.
ریس۵ و یانیس (۲۰۰۴) در نمونه ۲۹۴ نفری از نوجوانان دبیرستانی از دو مدرسه خصوصی به بررسی تغییرات هویت و رابطه مسیرهای تحولی هویت و ارتباط با مادر در فاصله زمانی سه سال پرداختند. در این پژوهش، هویت با زیرمقیاس هویت روزنتال و دیگران (۱۹۸۱) اندازهگیری شد. آنها به این نتیجه دست یافتند که سردرگمی هویت با مشکلات مستمر ارتباطی با مادر مرتبط است. فقدان ارتباط با مادر با سردرگمی هویت ارتباط دارد. آنها گزارش کردند که یافتههایشان از تأثیر عوامل بافتی بر تحول هویت حمایت میکند.
مس و دیگران (۲۰۰۵) در نمونه معرّف ۲۸۱۴ نفری از نوجوانان ۱۲ تا ۲۴ ساله آلمانی به بررسی تفاوتهای سنی در حمایت والدین و تحول هویت و نیز رابطه این دو با سازگاری هیجانی پرداختند. آنها گزارش کردند که حمایت والدین و همچنین رابطه آن با سازگاری هیجانی، با افزایش سن کاهش مییابد. البته این پژوهشگران در مورد هویت به الگوی متضادی دست یافتند؛ بدین ترتیب که با افزایش سن، تعهدات هویتی نوجوانان گسترش مییابد و میزان گسترش این تعهدات برای سازگاری هیجانی آنها اهمیت بیشتری دارد. این پژوهشگران نشان دادند که حمایت والدین بهطور معناداری با اکتشاف و تعهد ارتباط دارد.
شوارتز و دیگران (۲۰۰۹) با انجام دادن یک مطالعه طولی، روابط بین کنشوری خانوادگی و تحول هویت را در ۲۵۰ نفر (۱۲۱ نفر پسر و ۱۲۹ نفر دختر) نوجوان اسپانیایی تبار ۱۲ تا ۱۶ ساله مشغول به تحصیل در سه مدرسه دولتی و والدینشان (عمدتاً مادران) در آمریکا مورد بررسی قرار دادند. در این پژوهش، کنشوری خانوادگی بر حسب نشانگرهای محیط کلی خانوادگی، ارتباط والد ـ نوجوان، دلمشغولی والدین در مورد زندگی نوجوان، و والدگری مثبت اندازهگیری شد. هم والدین و هم نوجوانان به سؤالهای مقیاسهای کلیه نشانگرها پاسخ دادند. نتایج این تحقیق نشان داد که کنشوری خانوادگی، سردرگمی هویت را در اوایل نوجوانی بر اساس گزارشهای نوجوانان پیشبینی میکند؛ به عبارت دیگر، بهبود در کنشوری خانوادگی طیّ زمان با کاهش سردرگمی هویت ارتباط دارد؛ در صورتی که افزایش سردرگمی هویت طی زمان با بدتر شدن کنشوری خانوادگی در ارتباط است؛ بهویژه در ۱۵ و ۱۶ سالگی، و این رابطه در هر دو جنس ثبات دارد.
مولیس۱[۵]، بریلسفورد۲و مولیس۳ در تحقیقی که در سال ۲۰۰۳ انجام دادند، به بررسی روابط بین شکل ـ گیری هویت و ویژگیهای خانوادگی در ۵۷ مرد و ۹۴ زن دانشجوی ۱۸ تا ۲۵ ساله پرداختند. بین اکتشاف و تعهد هویت و انسجام و سازشپذیری خانواده روابط معناداری وجود داشت. انسجام هویت بهطور مثبت با تعهدات هویتی بین شخصی و ایدئولوژیکی در پسران مرتبط بود ولی در مورد دختران، فقط با تعهدات بینشخصی رابطه داشت. جکسون۴، دانهام۵ و کیدول۶(۱۹۹۰) نیز در نمونه دانشجویی (۶۱ نفر) به این نتیجه دست یافتند که سطوح انسجام و سازشپذیری با اکتشاف هویت در پسران مرتبط است. پسرانِ واجد اکتشاف زیاد، بیشتر احتمال دارد که خانوادههایشان را با انسجام و سازشی توصیف کنند. بر همین منوال، کیفیت دلبستگی به والدین با احساس منسجمتر هویت و سردرگمی کمتر هویت مرتبط است (شولتیس و بلاستین، ۱۹۹۴).
در ایران پژوهشهای انجام شده در باب رابطه کنشوری خانوادگی و هویت در مقایسه با دیگر عوامل بافتی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. در اینجا به چند نمونه از این پژوهشها اشاره میشود.
اثنیعشران (۱۳۷۸) در نمونه ۱۲۰ نفری از دانشآموزان سوم دبیرستان به” بررسی رابطه الگوهای خانواده و پایگاههای هویت”پرداخت. نتایج این تحقیق نشان داد که بین هویت بازداشته و الگوی والدینی سختگیر، و هویت موفق و رفتار آزادمنشانه والدین رابطه معناداری موجود است. نجفی، احدی و دلاور (۱۳۸۵) هم در نمونه ۳۱۲ نفری دختر و پسر دانشآموزان سوم دبیرستان به رابطه معکوس کارایی خانواده و بحران هویت دست یافتند.
رزمی (۱۳۸۳) در گزارش رساله خود با عنوان بررسی”تأثیر انسجام و انعطاف پذیری خانواده بر شکلگیری هویت در نوجوانان”در نمونهای متشکل از ۵۵۱ نفر از دانشآموزان سال سوم دبیرستانهای شیراز و دانشجویان سال اول دانشگاه شیراز (۱۲۹ نفر دانشجوی پسر، ۱۳۳ نفر دانشجوی دختر؛ ۱۵۰ نفر دانشآموز پسر، ۱۳۹ نفر دانشآموز دختر) به این نتیجه دست یافت که سطوح بالا و پایین انسجام خانواده و انعطافپذیری آن بر بعد اکتشاف افراد تأثیر معناداری دارند. سطوح بالا و پایین انسجام خانواده، تأثیر معناداری بر بعد تعهد افراد دارند. بهطور کلی، این پژوهش نشان داد که سطوح پایین انسجام و انعطافپذیری خانواده به گونهای معنادار، شکلگیری هویت نوجوانان دختر و پسر را تحت تأثیر قرار میدهد.
پرهیزکار (۱۳۸۱) در مقایسه “کیفیت رابطه ولی ـ فرزندی در دانشآموزان دارای بحران هویت و فاقد بحران هویت”به این نتیجه دست یافت که دانشآموزان دارای بحران هویت، در مقایسه با دانشآموزان فاقد بحران هویت بهطور کلی رابطه ضعیفتری با والدین خود دارند.
در مجموع، یافتههای پژوهشی مبیّن این نکتهاند که بین کنشوری خانوادگی و انسجام هویت رابطهای مثبت وجود دارد و این را مطرح میسازند که ابعادی چون حمایت خانواده، انسجام خانواده، ارتباط والد ـ نوجوان، و دلمشغولی والدین در مورد زندگی نوجوان، و والدگری مثبت در تحول هویت در نوجوانی مهماند.
۱٫ Super, C. M. | ۳٫ Long, N. | ۵٫ Greenberger, E. |
۲٫ Harkness, S. | ۴٫ Markus, H. R. |