می آموزند که در آن به دنیا آمده اند. و خانواده مهمترین بستر رشد و نمو شخصیت انسان است. و دیگری تثبیت شخصیت[۲]، منظور نقشی است که خانواده در کمک و حمایت عاطفی از بزرگسالان بر عهده دارد. ازدواج بین مردان و زنان بالغ قرار و مداری است که از طریق آن شخصیت افراد بزرگسال مورد حمایت قرار می گیرد و سالم می ماند. او خانواده هسته ای را مناسب ترین نوع خانواده برای پاسخگویی به نیازها می داند (گیدنز،۱۳۸۸: ۲۵۴).
پارسونز نیز ساختار اجتماعی را مبتنی بر الگوهای نهادی شده فرهنگ هنجاری می داند و آن را چهارچوب مرجع کنش انسان تلقی می کند. به عبارت دیگر فرهنگ را موثر بر اعمال و رفتار انسان می داند (توسلی، ۱۳۸۴: ۱۹۰).
پارسونز در نظریه کنش خود به چهار نظام عمده اشاره می کند که نظام فرهنگی در کنار نظام اقتصادی، اجتماعی و ارگانیسم رفتاری نقش مهمی را در پیوند زدن عناصر مختلف جهان اجتماعی برعهده دارد. از نظر وی فرهنگ، میانجی کنش متقابل، شخصیت و نظام اجتماعی است. فرهنگ در نظام اجتماعی به صورت هنجارها و ارزش ها تجسم می یابد و در نظام شخصیتی ملکه ذهن کنشگر می شود. نظام فرهنگی به شکل ذخیره دانش، نمادها و افکار، وجود جداگانه ای داشته و در زندگی اجتماعی انسان ها نقش مهمی ایفا می کند (ریتزر،۱۳۸۱: ۱۳۸). سه عنصر در نظام کنشی پارسونز وجود دارد که او آنها را با شیوه تحلیلی خود، با عطف به واژه های شخصیت، جامعه و فرهنگ از یکدیگر متمایز کرده است و ارتباط نهایی میان این سه خرده نظام کنشی را در سطح نظام اجتماعی برقرار می داند. او واکنش های افراد را که چیزی جز الگوی مشترک فرهنگی هنجاری نیست، متأثر از ارتباط نظام اجتماعی با نظام کنشی شخصیت افراد می داند. از دیدگاه وی، یک نظام اجتماعی قبل از هر چیز و در نخستین برخورد، شبکه ای از روابط متقابل میان افراد و میان گروه هاست و عوامل زیادی را بهم پیوند می دهد نظریه کنش متقابل اجتماعی او سه عنصر را در بر می گیرد:
اول انتظارات متقابل میان عامل ها، که در ارتباط با ازدواج مجدد این عنصر همان انتظار جامعه از فرد طلاق گرفته و همسر از دست داده است و بالعکس.
دوم ارزش ها و هنجارهایی وجود دارد که بر رفتار عامل ها حاکم است یا فرض می شود که حاکم است، در واقع بر اساس فرهنگ هنجاری جامعه، نگرشی در مورد افراد طلاق گرفته و همسر از دست داده یا آنها که ازدواج مجدد می کنند، در جامعه شکل می گیرد. همچنین فرد طلاق گرفته یا همسر از دست داده بر اساس این فرهنگ هنجاری که همان ارزش های جامعه است عمل می نماید و از آن تأثیر می پذیرد.
سوم ضمانت اجرایی یا پاداش و تنبیهی که خود و دیگری در صورت عدم برآوردن انتظار متقابل نصیبشان می شد، اگر فرد طلاق گرفته یا همسر از دست داده برخلاف انتظار جامعه عمل نماید، با تنبیه جامعه مواجه می شود. به عنوان مثال: در مورد زنان ممکن است از طرف جامعه طرد شوند، تحت فشار نگاه های آزار دهنده افراد جامعه قرار گیرند، به لحاظ حقوقی، حضانت فرزندانشان را از دست بدهند، از حقوق و مستمری شوهر فوت شده محروم شوند و یا با بی مهری و عدم حمایت خانواده یا فرزندان روبرو شوند. (توسلی،۱۳۸۴: ۱۹۱-۱۹۲).
همانطور که ملاحظه شد بر اساس نظریه پارسونز، نظام اجتماعی که بر اساس ارزشها ، هنجارها و به عبارتی فرهنگ هنجاری جامعه شکل یافته است، فرد را به سوی رفتاری سوق می دهد که در جهت منافع نظام باشد و با آن در تضاد نباشد و به همین جهت است که «نظام شخصیتی برای نظام اجتماعی از اهمیت اساسی برخوردار است. آنچه نظام اجتماعی از نظام شخصیت طلب می کند، مجموعه تمایلات و گرایش هایی است که عامل را به سوی مناسب نظام سوق می دهد (توسلی ،۱۳۸۴ :۱۹۲).
۲-۷-۲٫ تحول در کارکرد خانواده؛ کونیگ
کونیگ در بسط نظریه انطباق دورکیم مسأله کاهش کارکردهای خانواده را مد نظر قرار میدهد، از دید او در اثر تکامل صنعتی، ساختار درونی خانواده از بین رفته و کارکردهای مهم آن که کونیگ به کارکردهای ثانویه از آنها یاد می کند به نهادهای دولتی، اجتماعی و اقتصادی واگذار میگردد. او معتقد است که در شرایط کنونی کلیه کارکردهای(ثانویه) خانواده مانند کارکرد اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، نگهداری از سالخوردگان و حتی گذران اوقات فراغت به سازمانهای دولتی واگذار شدهاست، دگرگونی در شکل خانواده با توجه به فرهنگ و ساختار جامعه رخ میدهد، در دوران گذشته خانوادههای گسترده به خصوص از لحاظ اقتصادی دارای کارکرد مفید برای جامعه بودند(باید در نظر گرفت که اولین موسسات اقتصادی مانند بانکها به صورت خانگی بودند) اما در اثر دگرگونی در جامعه این خانوادهها به تدریج اهمیت فرهنگی خود را از دست دادهاند و به خانوادۀ هستهای تبدیل شدند، از طرف دیگر خانوادههای هستهای که در دوران قبل تنها در میان اقشار پایین جامعه دیده میشدند، به تدریج زیاد شدند و شکل خانواده هستهای تبدیل به شکل اکثریت حاکم بر جامعه شدند و از لحاظ فرهنگی در جامعه اهمیت یافتند (اعزازی، ۱۳۸۷ :۱۷)، پس از پیدایش جوامع مدرن، خانواده توانست از زیر بار کلیه کارکرهای ثانویه رها شود و به وظیفه اصلی خود برسد (اعزازی،۱۳۸۷: ۷۴) در واقع کارکردگرایان نوعی الزام برای نقشهای اعضای خانواده در نظر میگیرند و هر یک را مجبور به پذیرفتن نقش خاصی می کنند و در این میان همه زنان را محدود به امور خانه و خانهداری و بچهداری می کنند و طوری بیان می کنند که گویی زنان جز در این امور هیچ قابلیت دیگری ندارند و اگر سعی در ایفای نقش دیگری داشته باشند خانواده از حالت استاندارد و نرمال خود بیرون میآید، در واقع هر جامعهای با توجه به شرایط خاص خود، بسته به نوع جامعه(توسعهیافته، در حال توسعه و …) و هر خانواده نیز با توجه به ویژگیهای خاص زوجین نیازمند نوع خاصی از تقسیم میان زنان و مردان است.
۲-۷-۳٫ خانواده دموکراتیک؛ گیدنز
گیدنز از جمله صاحب نظرانی است که مباحث نظری فراوانی را در باب تحول، دگرگونی، تغییر شکل و تنوع اشکال خانواده در عصر مدرن مطرح نمودهاست، گیدنز درباره تحول خانواده در دوره جدید معتقد است که:« امروزه در کشورهای غربی و به طور فزایندهای در کشورهای دیگر جهان، خانواده دیگر یک واحد اقتصادی نیست، بلکه مجموعه ای از پیوندهاست که بیشتر بر اساس ارتباط و خصوصاً ارتباط عاطفی شکل گرفتهاست؛ درحالی که در گذشته، خانواده، قبل از هرچیز، یک واحد اقتصادی بوده و پیوندها در زندگی خانوادگی بیشتر از هر چیز به علل اقتصادی و گاهی دلایل استراتژیک شکل میگرفتهاست»(گیدنز، ۱۳۸۴: ۱۲۳)، گیدنز در برابر برخی محافظهکاران که به تقدیس خانوادههای سنتی میپردازند به این نکته اشاره دارد که دگرگونیهای اجتماعی مجالی برای بازگشت به گذشته نمیدهند، علاوه بر این، خانواده سنتی آرمانی است متعلق به گذشته و آنطور که اکنون ادعا میشود نیز نبودهاست. در واقع این خانواده هم حاوی خصوصیات نامطلوبی بوده که برای انسان امروزی قابل تحمل نیست، نرخ بالای از هم گسیختگی خانواده که البته بیشتر بر اثر مرگ و میر همسر است تا طلاق و خشونت علیه کودکان و سوءاستفاده جنسی از آنها که به مراتب بیشتر از آن چیزی است که مورخان گمان کردهاند.
واقعیتهای خانواده سنتی است که برخی برای بدست آوردن آن رویاپردازی می کنند. همچنین ازدواج در این خانواده برپایه نابرابری زن و مرد قرار داشت و از نظر قانونی زنان و کودکان حقوق کمی داشتند و جزء دارایی شخصی و اموال منقول به شمار میآمدند، در این خانواده معیار اخلاقی دوگانه حاکم است، از زنان انتظار میرفت عفیف باشند، در حالی که به مردان آزادی جنسی بیشتری دادهمیشد، کودکان علت ازدواج بودند، خانوادههای پرجمعیت یا مطلوب بودند و یا به عنوان امری طبیعی پذیرفته میشدند و به طور کلی کودک مزیت اقتصادی محسوب میشد و بالاخره اینکه خانواده سنتی اساسا یک واحد اقتصادی و خویشاوندی بود و عشق و صمیمیت در آن جایی نداشت (گیدنز، ۱۳۷۸: ۱۰۳-۱۰۴). به اعتقاد وی، امروزه، نقشهای تعریف شده در خانواده سنتی تغییر کرده و خانواده دیگر نهادی شفاف با نقشهای ثابت زن و مرد تلقی نمی شود، از سوی دیگر، خانواده جدید یک واحد تولیدی محسوب نمی شود، بلکه واحدی مصرفی است که هزینه های سنگین پرورش فرزندان، تصمیم گیری درباره داشتن فرزند را بسیار حساس و پیچیده کردهاست. همچنین تغییر در ساختار قدرت و افقیشدن این هرم، ساختار جدیدی به خانوادهها بخشیده که راه آن را از خانواده سنتی جدا میسازد (گیدنز، ۱۳۸۴: ۹۶- ۹۸). گیدنز، با اتخاذ دیدگاه لیبرالی، به رسمیت شناختن روشهای مختلف و متکثر زندگی خانوادگی را بسیار پراهمیت میخواند، از نگاه گیدنز، خانواده مستحکم مدرن خانوادهای است که در آن تساوی زن و مرد، ارتباط صحیح، اعتماد و اتخاذ تصمیم به شیوه