فرضیه اندورفینها: اندورفینها دستهای از مواد شیمیایی هستند که از نرونهای مغز ترشح میشوند و آثار شبه افیونی دارند (ضد درد و آرامبخش). تمرینات ورزشی و بویژه دویدن میتوانند موجب افزایش اندورفینها شوند. همچنین مصرف الکل یا برخی از غذاها، موجب تحریک ترشح این مواد میشوند. تزریق ماده نالوکس که در پیوند با گیرندههای اندورفینی مانع اثربخشی اندورفین میشود، میتواند تاثیرات مثبت ورزش بر خلق را کاهش دهد. بنابراین میتوان گفت تاثیرات خلقی ناشی از ورزش عمدتاً ناشی از ترشح اندورفینها است. به طور کلی پژوهشگران دریافتند که محیطهای چالش برانگیز که شامل سه عامل موقعیتهای یادگیری فشرده، تعاملهای اجتماعی و فعالیتهای فیزیکی هستند نقش مهمی در افزایش تعداد سلولهای مغز در جانداران مختلف و حتی در انسان دارند.
تعداد زیادی از پژوهش ها به تاثیر ورزش و فعالیت جسمی بر حالات خلقی، در عین تاکید ویژه بر اضطراب و افسردگی ،پرداخته است. شواهد حاکی از آن است که در برخی افراد ، ورزش در کاهش اضطراب مؤثر است( هکفورت و اسپیلبرگر ، ۱۹۸۹؛ لندرز و پتروزلو، ۱۹۹۴؛ لندرز و آرنت، ۲۰۰۱؛ مک آلی ، میهالکو، و بین، ۱۹۹۶؛ راگلین و مورگان ، ۱۹۸۷؛ سالمون، ۲۰۰۰ ). در مقایسه با صفت اضطراب، ورزش مخصوصاً بر حالت اضطراب تاثیر دارد . فرایند ایجاد اثر اضطراب زدایی فعالیت جسمی ، به وضوح مشخص نیست. مورگان، کسی که سالها به بررسی اثر ورزش بر حالات خلقی پرداخته است، فرض می کند که ورزش موجب انحراف توجه یا ” وقفه ” در فشارها و اضطرابهای زندگی روزمره می شود ( بهرک و مورگان، ۱۹۷۸ ).
تحقیق رجسکی، هاردی، و شاو ( ۱۹۹۱ ) نشان می دهد که در خلال ورزش ، اضطراب به شکل خطی کاهش می یابد، در حالی که برانگیختگی در طول ورزش افزایش یافته و بعد از آن به میزان قابل توجهی کاهش می یابد. این توضیح، منطقی و قابل قبول به نظر می رسد و به تبیین نتایج سردرگم کننده حاصل آمده، کمک می کند. بیدل و موتری ( ۲۰۰۱ ) پژوهش ها را خلاصه کرده و نتیجه گرفتند که ورزش منجر به کاهش اضطراب به میزان کم تا متوسط می شود؛ این اثر هم برای ورزش دائم و موقت ، و هم اضطراب حالتی و صفتی وجود دارد؛ اضطراب هم در خلال ورزش و هم در پایان ورزش کاهش می یابد؛ و افرادی که در بالاترین حد تبحر در ورزش های ایروبیک هستند، پاسخ فیزیولوژیکی ضعیف تری به فشارزاهای روانی اجتماعی نشان می دهند.
تاثیر ورزش بر افسردگی، مدت بسیار زیادی موضوع پژوهشی بوده است. در هر حال، شواهد حاکی از آنند که فعالیت جسمی می تواند افسردگی غیر بالینی را کاهش دهد ( به طور مثال ، بیدل و موتری، ۲۰۰۱؛ جاسنوسکی، هولمز، و بنکز، ۱۹۸۸؛ استین و موتا، ۱۹۹۲ ). پژوهش آغازین انجام شده توسط گریست و همکارانش(۱۹۸۴ )، اثر دویدن به عنوان یک درمان را در ارتباط با افرادی که مبتلا به افسردگی بالینی هستند، بررسی کردند و سطوح پایین تر افسردگی را در افرادی که در برنامه دویدن شرکت داشتند را گزارش کردند، این نتیجه پیشنهاد می کند که ورزش، درمانی سودمند است. ویتچ و همکاران(۲۰۱۰) نیز اثر مثبت ورزش را بر افسردگی افراد بزرگسال مورد تاکید قرار دادند. بیدل و موتری ( ۲۰۰۱ ) جمع بندی پژوهشی بسیار خوبی در این حیطه فراهم کرده اند و باز هم افسردگی بالینی را از افسردگی غیر بالینی متمایز ساختند.
در ارتباط با افسردگی غیر بالینی ، نتیجه آن است که اثر ضد افسردگی مرتبط با ورزش ، منجر به کاهش متوسطی در افسردگی می شود ، این اثر در مورد ورزش دائم و موقت و برای گروه های متفاوت سنی و جنسی صادق است، وارتباط سطوح پایین تر افسردگی با سبک زندگی فعالانه جسمی نشان داده شده است. در مورد افسردگی بالینی ،نتایج چندان مشخص نیستند؛ در هر حال نتایج حاکی از آنند که فواید ، بسیار بیشتر از خطرات هستند، فواید سلامت جسمی با ارزش اند و در نهایت آن که ” باید از فعالیت جسمی و ورزش به عنوان بخشی از درمان بیماران افسرده بالینی ، حمایت شود ” .
شواهدی وجود دارد که خودپنداره فرد در فعالیت جسمانی بهبود می یابد. فولکین و سیم(۱۹۸۱) در خصوص تناسب جسمانی و بهبود متغیرهای روانشناختی مربوط به ادراک از خود، تحقیقات موجود را بررسی کردند. آن ها به این نتیجه دست یافتند که آموزش تناسب اندام ، خلق، رفتارهای مربوط به شغل و خودپنداره را بهبود می بخشد. سان استروئم (۱۹۷۸) با مرور پیشینه مربوط به عزت نفس و ورزش در ۱۶ سال اخیر به نتایج مشابهی دست یافت. فاکس(۲۰۰۰) اخیرا ۳۶ بررسی منتشر شده از سال ۱۹۷۲ را مورد بازبینی قرار داد و به این نتیجه دست یافت که ۷۸ درصد بررسی ها تغییرات مثبت را در اعتماد به نفس یا خودپنداره جسمانی در پاسخ به فعالیت جسمانی نشان دادند. متغیر روانشناختی دیگر خودکارآمدی است. پژوهشگرانی که در این زمینه مطالعه می کنند (برای مثال، بندورا، ۱۹۹۸؛ فلتز، ۱۹۸۸؛ هاردی، جونز و گولد، ۱۹۹۶) بیان کردند که تمرین ورزشی و ورزش حیطه ای بسیار عالی برای مطالعه خودکارآمدی است. بندورا (۱۹۹۰؛۱۹۹۸) به طور خاص از نقش خودکارآمدی در بطن عملکرد ورزشی صحبت می کند. او بیان می کند که ورزشکاران برای دستیابی به سطوح بالای مهارت، مهارت های خود را گسترش می دهند و اغلب از آن ها خواسته می شود که درمقابل افرادی که بسیار ورزیده اند