به نظر پترسون می توان ، با حمایت از کودک ، برخورد گرم و صمیمی با او و همچنین بکارگیری منسجم انواعی از قواعد روشن رفتارهای پرخاشگرانه را کنترل کرد.(Petterson ,1986 : 932 –۹۹۴ ).
۵- تئوری چلبی
چلبی چهار سازه ، نیاز ، فرصت ، معنا و انتظار را در زمینه تبیین رفتار ارائه می دهد . او رفتار را تابعی از سازه های فوق به صورت ترکیبی و تجربه ای می داند و معتقد است راست رفتاری در سطحی منوط به آن است که افراد و کنشگران فردی و جمعی فرصت مکفی در اختیار داشته باشند ، نیازهایشان واقعی باشد ، انتظارات معقول و موجه اجتماعی از آنها وجود داشته باشد و معنی هایی که از طرف جامعه به آنها می رسد صریح ، منطقی و موجه باشد . در روابط اجتماعی شان احساس عدالت رابطه ای و در توزیع مواهب جامعه هم احساس عدالت توزیعی را داشته باشد . چلبی اظهار می دارد که تعهد ، اندیشه ، پول و زور پاسداران اصلی ، پایه هر نظم اجتماعی می باشند . که کم و کیف هر کدام در نظم اجتماعی تجربی متفاوت و متغیر است و میزان یک نظم در هر کدام از آنها به عوامل بیشماری از جمله بستگی به فاز جامعه دارد ، یعنی اگر جامعه در فاز اقتصادی باشد نظم اجتماعی آن بیشتر متکی بر پول و ثروت است ، در صورتی که در فاز اجتماعی باشد نظم آن بیشتر وابسته به تعهد است . در صورتی که در فاز سیاسی باشد نظم آن بیشتر اتکا به زور دارد و اگر در فاز فرهنگی باشد نظم آن بیشتر تکیه بر اندیشه دارد ( جلیلی ، ۱۳۸۱ : ۸۶ و ۸۷ ) .
از دیدگاه چلبی کژرفتاری وقتی به وجود می آید که :
۱- برای افراد فرصت کم یا زیاد باشد .
۲- فرد به دلایل مختلفی نیاز داشته باشد .
۳- انتظارات اجتماعی از افراد پایین یا بالا باشند .
۴- معناها برای آنها مبهم ، غیر منطقی و ناموجه باشند .
و احساس بی عدالتی رابطه ای و توزیعی کنند هر کدام از آنها در ترکیب با یکدیگر می توانند به کژرفتاری منجر شوند . اگر این تز را به صورت یک تابع در نظر بگیریم می توان گفت که این تابع از چهار سازه ژنریک ( نیاز ، فرصت ، معنا و انتظار ) تشکیل گردیده است که رفتار تابعی از این سازه های می باشد . خصوصیت جالب و قابل توجه این تابع ( ( نیاز ، فرصت ، معنا و انتظار ) رفتار = F ) اثر ترکیبی عناصر آن با یکدیگر می باشد به گونه ای که می توان تابع های مختلف را از آن استخراج نمود . به همین دلیل چلبی آن را یک ابر تابع یا تابع بزرگ می نامد .
وی دو نوع ترکیب عمده برای چهار عامل مزبور قایل می شود : اول ترکیبی که روابط آن بر اساس گزاره های منطقی باشد . دوم ترکیبی که رئالیستی باشد .
چلبی بر اساس ترکیب نوع اول یعنی ترکیبی که روابط آن بر اساس گزاره های منطقی باشد ، چهار قضیه محوری تئوریکی اش را به شرح زیر مطرح می کند :
قضیه اول : سطح تولید فرصتها در جامعه در سطوح مختلف با کژرفتاری رابطه ای سهمی درجه دو دارد؛ یعنی :
الف ) اگر فرصت مکفی باشد احتمال کژرفتاری فرد پایین می آید .
ب ) اگر فرصت کم باشد ، احتمال کژرفتاری بالا می رود .
ج ) اگر فرصتها زیاد باشد احتمال کژرفتاری بالا می رود .
قضیه دوم : نابرابری در توزیع فرصتهای اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی رابطه خطی مستقیم با کژرفتاری دارد . نابرابری ها موجب اشاعه فساد و کژرفتاری در جامعه می شود .
قضیه سوم : میزان انتظارات جامعه از افراد با کژرفتاری رابطه سهمی درجه دو دارد یعنی :
الف ) اگر انتظارات اجتماعی افراد موجه و معقول باشد احتمال کژرفتاری کاهش می یابد .
ب ) اگر انتظارات اجتماعی از افراد بالا باشد احتمال کژرفتاری افزایش می یابد .
ج ) اگر انتظارات اجتماعی از افراد پایین باشد احتمال کژرفتاری افزایش می یابد .
قضیه چهارم : معنی سیبرنتیکی روی رفتار دارد یعنی رفتار را تعیین می کند ، آنومی معنایی می تواند احتمال کژرفتاری را افزایش دهد ( همان منبع ، ۱۳۸۱ : ۹۳ و ۹۴ ) .
جمع بندی مطالب جامعه شناختی
– نظریه فشار
نظریه های فشار یک نوع دیگر از نظریه های جامعه شناختی هستند و معتقد هستند که انحراف برای این پیش می آید که جامعه دستیابی به برخی هدفها را تشویق می کنند ؛ ولی وسایل ضروری برای رسیدن به این هدفها را در اختیار همه اعضای جامعه قرار نمی دهد . به عبارت دیگر نظریه پردازان فشار مدعی هستند جرم تابعی از تضاد بین اهداف و ابزارهایی است که مردم می توانند به شیوه مشروع برای رسیدن به آن اهداف از آنها استفاده کنند . بر اساس این نظریه احساس ناکامی ، از خود بیگانگی و فقدان حمایت مثبت خانواده احتمال ارتکاب جرم فرد را افزایش می دهد و یک امر مطلوب برای انتقام ، کینه توزی و گسست قید و بندهای اجتماعی را بوجود می آورد که این احساس را به شکل رفتارهایی از قبیل خشونت نشان می دهد . دورکیم از جمله نظریه پردازان قرن نوزدهم است که به تبیین کژرفتاری از دیدگاه جامعه شناختی پرداخت . او از پیشگامان نظریه فشار است که نظریه آنومی ( بی هنجاری ) را برای تبیین جرم و کجروی مطرح نمود. او معتقد است که در شرایط اجتماعی استوار و پایدار ، آرزوهای انسان از طریق هنجارها تنظیم و محدود می شود و با از هم پاشیدگی هنجارها ( و لذا از بین رفتن کنترل آرزوها ) یک وضعیت آرزوهای بی حد و حصر یا آنومی بوجود می آید . از آنجا که این آرزوهای بی حد و حصر ، نمی توانند ارضا شوند ، در نتیجه یک وضعیت نارضایتی اجتماعی دائمی پدید می آید . سپس این نارضایتی در جریان اقدامات اجتماعی منفی نظیر خودکشی ، تبهکاری ، طلاق ، خشونت و … ظاهر می گردد . دورکیم بر این باور است همانطور که جامعه به سمت ارگانیک شدن پیش می رود ، هنجارهای اجتماعی مستقر تضعیف می شوند و قدرت تنظیم کنندگی خود را از دست می دهند ، و جامعه دچار شکل خاصی از نابسامانی و آشفتگی ارزشی می شود که دورکیم آنرا آنومی می نامد . آنومی زمینه ساز انواع مختلف ناهنجاری های اجتماعی است. ( ستوده ، ۱۳۸۵ : ۱۲۸ ).
رابرت مرتن نیز در کنار سایر نظریه پردازان فشار معتقد است که انحراف ( کژرفتاری ) برای این پیش می آید که جامعه دستیابی به برخی هدفها را تشویق می کند ولی وسایل ضروری برای رسیدن به این هدفها را در اختیار همه اعضای جامعه قرار نمی دهد . در نتیجه ، برخی افراد یا باید هدفهای خاصی را برای خود برگزینند و یا برای رسیدن به هدفهایی که فرهنگ جامعه شان تجویز کرده ، باید وسایل نامشروعی را بکار ببرند .
به عبارت دیگر مرتن آنومی یا بی هنجاری را به فشاری اطلاق می کند که وقتی هنجارهای پذیرفته شده با واقعیت اجتماعی در ستیزند ، برای افراد وارد می آید . در واقع این نظریه ، انحراف را به عنوان نتیجه فشارهای ساختاری می داند که مردم را تحت فشار قرار می دهد ، تبیین می کند.( همان منبع،۱۳۸۵ : ۱۲۹ ).
آلبرت کوهن در نظریه خود به عنوان ناکامی منزلتی ، کجروی را به پایگاه اجتماعی و طبقات اجتماعی منسوب می کند و منشأ این رفتارها را عدم دسترسی به هدف مورد قبول جامعه می داند . او کجروی را اعتراض ناشی از یأس و نومیدی ، ناکامی و حرمان طبقه محروم جامعه ذکر کرده که به شکل ویرانگری ، تخریب و خشونت نمایان می شود . کوهن معتقد است در بسیاری موارد ارتکاب جرایم گوناگون به خاطر یک هدف سودمند گرایانه انجام نمی گیرد . بلکه هدف از ارتکاب جرم سرگرمی و لذت جویی می باشد . و از سوی دیگر کوهن مفهوم ناکامی منزلتی را به علت فشاری در نظر می گیرد که نظام اجتماعی به فرد وارد می سازد و او را به سوی بزهکاری سوق می دهد ( کوهن ، ۱۹۷۱ : ۴۹ و ۵۰ ) .
بنابراین با توجه به نظریه فشار می توان گفت که پایگاه اجتماعی – اقتصادی پایین والدین و ناکامی در ارتکاب خشونت جوانان و دیگر رفتارهای خطرناک تأثیر عمده ای دارد . بر اساس تئوری محرومیت نسبی احساس بی عدالتی اجتماعی مستقیماً با نابرابری درآمد رابطه دارد و این احساس در جوامعی بیشتر است که در آن فقرا و ثروتمندان در آن در کنار هم زندگی می کنند ، و جوانان محله های فقیر نشین هنگامی که خودشان را با افراد ثروتمند و کسانی که در ناز و نعمت هستند مقایسه می کنند احساس ناکامی و بی عدالتی کرده و در نتیجه آنها هم سعی می کنند تا به ثروت و رفاه دست یابند . حتی اگر از طریق روش های غیر قانونی باشد و این شرایط میزان جرم و خشونت را در میان این افراد افزایش می دهد . تأثیر نابرابری ممکن است زمانی به حداکثر خود برسد که افراد فقیر باور داشته باشند توانایی اندکی برای رقابت در جامعه داشته یا جایی که تعادل قدرت اقتصادی و اجتماعی بیشتری به نفع ثروتمندان تغییر می یابد . تحت این شرایط فقر نسبی احتمال انتخاب فعالیتها و اعمال غیر قانونی را افزایش می دهد . چنین احساسی در افراد باعث افزایش میزان جرم و خشونت می شود . مارکووتیز محرومیتها و کمبودهای اقتصادی منجر به یک حساسیت یا نگرانی از موفقیت بویژه در میان همالان و هم محلی ها می گردد و این کمبود برای دستیابی به کالاهای مادی تأکید دارد و چون فرد نمی تواند به شیوه قانونی به این کالا دست یابد از خشونت به عنوان شیوه ای برای دستیابی به کالای مادی استفاده می کند . بسیاری از نظریه پردازان نظریه خرده فرهنگ ، بر تمایز هنجارها و ارزشهایی تأکید دارند که گروه های متفاوت بدان پایبندند و مدعی می شوند که علت تحقق جرم ، نوعی