کنیم که آنان، یعنی اعضای یک خورده فرهنگ بهتر یکدیگر را درک می کنند و تمایل بیشتری برای جذب یکدیگر دارند. هر فرهنگ برای اعضای وابسته خود زمینه های مشترکی را فراهم می آورد که به راحتی خواستگاه و پایگاه توافق های آنها نسبت به یکدیگر می شوند و آنان را بر آن می دارند که یکسان و یگانه رفتار کنند و همین رفتار یگانه موجب نزدیکی بیشتر آنها نسبت به یکدیگر شده و یک تاثیر مضاعف را بر رابطه آنها القا می کند (فرهنگی،۱۳۷۳: ۲۴).
بر طبق این نظریه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که، تاثیر همسانی فرهنگی برای حضور زنان در جامعه و فعالیت های خارج از خانه منوط به درجه پایبندی آنان به عقاید و ارزش های فرهنگی یا خورده فرهنگ است. برای مثال، میزان اثر گذاری همسانی دینی در انجام و پایبندی به نقش های خارج از خانه و میزان حضور زنان در جامعه و انجام وظایفش در خانه، بسته به درجه پایبندی زن به دین و فرهنگ و ارزش های آن متفاوت است.
۲-۷-۱۰٫ مدیریت تن
۲-۷-۱۰-۱٫ آنتونی گیدنز
از نظر گیدنز، خودآرایی و تزیین خویشتن با پویایی خویشتن مرتبط است. در این معنا، پوشاک علاوه بر آن که وسیله ی مهمی برای پنهان سازی یا آشکارسازی وجوه مختلف زندگی شخصی است، نوعی وسیله خودنمایی نیز محسوب می شود؛ چرا که لباس آداب و اصول رایج را به هویت شخصی پیوند می زند (گیدنز،۱۳۸۵: ۹۵). به اعتقاد گیدنز، حالات چهره و دیگر حرکات بدن فراهم آورنده ی قراین و نشانه هایی است که ارتباطات روزمره ی ما مشروط به آنهاست . به عبارت دیگر، برای آنکه بتوانیم به طور مساوی با دیگران در تولید و بازتولید روابط اجتماعی شریک شویم، باید قادر باشیم نظارتی مداوم و موفقیت آمیز بر چهره و بدن خویش اعمال کنیم (گیدنز،۱۳۸۵: ۸۷-۸۶). بنابراین، امروزه بدن افراد، نمایانگر هویت متمایز بین آنان شده است که اشخاص از خود به نمایش میگذارند؛ یعنی افراد با نوع مدیریتی که بر بدن خود اعمال میکنند، هویت شخصی متمایزی را نیز در معرض دید دیگران قرار می دهند . در واقع، بدن افراد در مدرنیته ی متأخر مولّد هویت متمایز بین آنان شده است؛ تا جایی که فوکو معتقد است، انسان مدرن کسی است که میکوشد هویت خود را بازآفریند (احمدی،۱۳۸۶: ۶۸). از نگاه گیدنز، مقوله ی بدن یکی از مؤلفه های سبک زندگی افراد است که در اصطلاح وی به پروژه ی بازتابی تبدیل شده است. همان طور که بیان شد، بدن به عنوان مستقیم ترین و در دسترس ترین قرارگاهی است که میتواند حامل و نمایشگر سبک های زندگی و اشکال هویتی باشد (گیدنز،۱۳۸۷: ۱۴۹).
۲-۷-۱۰-۲٫ مدگرایی
مد برخلاف تحول ساختار اجتماعی بیشتر یک تحول در حال نوسان است، که تنها در حاشیه تجلیات و پدیده ها تحقق مییابد، سطوح مورد تهاجم مورد نیاز مد بویژه آن کالاهایی هستند که:
۱- درحاشیه تغییرپذیرند ۲- نشاندهندهی قابلیت دید و رویت اجتماعی هستند ۳- بیانگر کالای غیرضروری از نظر اجتماعی هستند و ۴- به نوعی از لحاظ معیارهای زیباییشناختی قابل ساختدادن و شکلدادن است. درباره منشاء و انگیزههای بنیادی رفتار توأم با مد مطالب زیادی نوشته شده است( از جمله زیمل(۱۹۰۵) و رنه کونیگ(۱۹۷۱ و ۱۹۸۸). خط اساس و محور گفتمانها بیشتر از همه از سوی زیمل مطرح و مورد بحث واقع شدهاست.(ویسده، ۱۳۸۱: ۷۶۶-۷۶۷).
از نظر زیمل[۲] مد عبارت است از تمرکز آگاهی اجتماعی بر نقطهای که موجبات مرگ خود مد را نیز فراهم می کند. بی هیچ دلیل عینی، ناگهان پدیدهای جدید در این نقطه ظهور می کند، آن هم برای اینکه دیگر بار از بین برود. مد شکل زیباشناختی از دانه تخریب است، گسستی سراپا موقتی از گذشته است. در مد، عنصر متغییر حیات جایگزین اعتقادات اصلی ماندگار و بی چون و چرایی میشود که بیش از پیش خود را در مدرنیته از دست می دهند(فریزبی، ۱۳۸۶: ۲۰ ). در نظر زیمل، آزاد شدن فرد از تمامی قید و بندهایی که جامعه سنتی در قالب همبستگیهای گروهی بر آزادی فرد که دائماً به عرصه خود مختاریهای وی تعرض می کند و فشار ساختارهای آن محسوس است. این فشار ساختاری در حالی اعمال می شود که شهر، مبانی تعلقات گروهی را نیز از بین برده است. درگیر شدن در نظام تقسیم کار پیچیده، دستمایه های هویت و تمایز از دیگران را نیز زایل کرده است. در چنین وضعیتی، شیوه خاص مصرف کردن و سبک زندگی، راهی برای بیان خود در رابطه با دیگران و انبوه جمعیت حاضر در کلان شهر است(کوکرهام و ابل۱۹۹۷، به نقل از فاضلی،۱۳۸۲: ۲۵-۲۴).
روش بوردیو، توجه کردن به زندگی روزمره است اما نه به شیوهای که اتنومتدولوژیستها و پدیدارشناسان انجام می دهند، بلکه توجه کردن به شرایط مادی واجتماعی بر ساخته شدن ادراکات و تجربه های فردی . و در این میان « اصل ناآگاهی» راهنمای پژوهش وی است .بر اساس این اصل« پدیده اجتماعی را باید نه در آگاهی و هوشیاری افراد بلکه در نظام روابط عینیای که در آن قرار گرفتهاند جستجو کرد»،