به عوامل دیگر وابستهاند و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیتها، در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهند. هوش هیجانی پیشبینیکننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرسهاست.(گلمن،۱۹۹۶)
درباره «هوش هیجانی» و سازه اندازهگیری آن، EQ (هوشبهر هیجانی)[۳] زیاد نوشته میشود. نخستین بار، هوش هیجانی را دو روانشناس به نامهای پیتر سالوی و جان مایر[۴] در سال ۱۹۸۹ در مقالهای به همین نام، در مجله تخصصی تخیّل، شناخت و شخصیت[۵] به عنوان شکلی از هوش اجتماعی ارائه کردند. (پونز[۶] ، ۲۰۰۱ )
از آن پس این واژه به قدری مشهور گشت که جامعه آمریکایی گویش[۷] (EQ) را به عنوان مفیدترین عبارت سال ۱۹۹۵ برگزید. اما هوش هیجانی چیست و به کدام جنبه از شخصیت مربوط میشود؟
سالوی و مایر در پی پاسخ این مسئله بودند که چرا برخی افراد باهوش نمیتوانند موفق باشند. آنان دریافتند که بسیاری از این افراد به خاطر فقدان حسّاسیت و مهارتهای میان فردی ـ که از مؤلّفههای اصلی هوش هیجانی است ـ دچار مشکل میشوند. (هگز[۸] ، ۱۹۹۹)
مفهوم «هوش هیجانی»، که عمرش به بیش از دو دهه نمیرسد، بر پایه دو مفهوم «هوش» و «هیجان» و ارتباط آن دو بنا شده است. سالوی و مایر وکارسو اصطلاح «هوش هیجانی» را توانایی کنترل ادراکات ، عواطف و احساسات وهمچنین کنترل توانایی های شناختی تعریف کرده اند . ( مایر ، سالوی وکارسو[۹] ، ۲۰۰۸)
در حقیقت، این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی است (ایوانس[۱۰]، ۲۰۰۱) ؛ عاملی است که هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه میکند و به واسطه داشتن مهارتهای اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم میشود. نظریه «هوش هیجانی» دیدگاه جدیدی درباره پیشبینی عوامل مؤثر برموفقیت و همچنین پیشگیری اولیه از اختلالات روانی فراهم میکند که تکمیلکننده علوم شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است.
گلمن از مؤلّفان هوش هیجانی، در مصاحبهای اظهار میدارد که «هوش شناختی[۱۱]» IQ در بهترین شرایط، تنها عامل ۲۰ درصد از موفقیتهای زندگی است. ۸۰ درصد موفقیتها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیتها، در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهند. هوش هیجانی بهترین پیشبینیکننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرسهاست. (سیاروچی[۱۲] وهمکاران ، ۲۰۰۱)
هوش هیجانی با توانایی درک خود و دیگران (خودشناسی و دیگرشناسی)، ارتباط با مردم و سازگاری فرد با محیط پیرامون خویش، پیوند دارد. به عبارت دیگر، هوش غیرشناختی پیشبینی موفقیتهای فرد را میسّر میکند و سنجش و اندازهگیری آن به منزله اندازهگیری و سنجش تواناییهای شخص برای سازگاری با شرایط زندگی و ادامه حیات در جهان است. با وجود شهرت سریع این مفهوم، تحقیقات تجربی در این زمینه، تازه در آغاز راه خود است. (لوئیز[۱۳] وهمکاران ، ۲۰۰۰)
برای روشن شدن این مفهوم و جایگاه آن، ابتدا دو مفهوم «هوش[۱۴]» و «هیجان[۱۵]» ذکر میشوند. پس از بیان تاریخچه هوش غیرشناختی، تعاریف و الگوهای هوش هیجانی تبیین و در پایان، به کاربردهای آن اشاره میشود.
۲-۳-۲- هوش چیست؟
با وجود اینکه آزمونهای بیشماری برای اندازهگیری هوش ساخته شده است، هنوز ماهیت هوش یا حتی آنچه این آزمونها اندازه میگیرند کاملاً روشن نیست. کوششهای بسیاری برای حل این ابهامها صورت گرفته؛ کوششهایی که رویکردشان به این مسئله و نتیجه کوششی که هر یک از این رویکردها دارند، متفاوت است. رویکرد دیرینهای که برای روشن ساختن معنای یک مفهوم[۱۶] وجود دارد عبارت است از: بررسی آراءکارشناسان درباره تعریف آن مفهوم.
درباره هوش، میتوان به آراء ذیل اشاره کرد:
- توانایی ادامه دادن تفکر انتزاعی؛
- داشتن استعداد یادگیری برای انطباق فرد با محیط؛
- توانایی وفق دادن خود با شرایط کمابیش جدید در زندگی؛
- سازوکاری زیستی که به وسیله آن، تأثیرات پیچیده محرّکها یکجا جمع شده، تأثیر نسبتا واحدی بر رفتار، ارائه میگردد؛
- توانایی به دست آوردن توانایی؛
- توانایی آموختن یا بهره بردن از تجربه؛
- مجموعه قابلیتهای فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کارآمد با محیط؛
- سرانجام، ادوین بورینگ[۱۷] هوش را به «آنچه آزمون هوشاندازه میگیرد»، تعریف نمود. (گرگوری[۱۸]، ۲۰۰۴)
از میان تعاریف بسیار ارائه شده درباره هوش، این تعریف از همه معقولتر به نظر میرسد:
هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارتهای لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است. ( یاسایی ، ۱۳۸۴ )
۲-۳-۳- هوشبهر و موفقیت
بدون شک، تاکنون زیاد از خود پرسیدهایم: چرا افرادی وجود دارند که از هوش کافی برخوردارند، ولی انسانهای موفقی نیستند؛ در واقع، این همان سؤالی بود که پیتر سالوی و جان مایر کار خود را با آن آغاز کردند.
آیا ممکن نیست که از مطالعه جنبههای مهمی از هوش غافل مانده باشیم؟
رفتار انسان به گونهای کلی، نتیجه امیال، عواطف و اندیشههای اوست. اگر این عناصر با هم موافق بوده و همکاری شایستهای داشته باشند، برای فرد خرسندی به بار میآورد و اگر یکی از آنها از حدّ خود خارج شود، تزلزل و مشکلات شخصیتی فرد آغاز میشود. اصولاً هرگونه زشتی، حاکی از عدم وجود نظام و هماهنگی میان انسان و طبیعت، انسان با انسان دیگر و یا انسان با خودش است. از اینروست که حکیم بزرگی مانند افلاطون، فضیلت را در هماهنگی در عمل میبیند.
اکنون که در آغاز قرن جدید هستیم، دیگر مانند سابق، به هوش در رابطه آن با پیشرفت تحصیلی نگاه نمیشود. نظریههای جدیدی درباره هوش ارائه شده و به تدریج، جایگزین نظریههای سنّتی میشوند. گرچه دانشآموزان هنوز در مرکز توجه قرار دارند، اما نه تنها قوّه استدلال آنها، بلکه میزان خلّاقیت، هیجانها و مهارتهای بین فردی آنها نیز مورد بررسی قرار میگیرد. ( هومن ، ۱۳۸۴ )
۲-۳-۴- هیجان
صدها گونه هیجان وجود دارند که برای بسیاری از آنها نامی نداریم؛ اما همه آنها را میتوانیم ذیل چند دسته کلی (تحت عنوان «هیجانات اصلی») گردآوریم: شادی، تعجب، غم، خشم، نفرت، ترس و مانند آن. (فری هیم و وینر[۱۹]، ۲۰۰۳)
اما به راستی، «هیجان» چیست؟
هیجان نیز مانند هوش، اصطلاحی است که اتفاق نظری در تعریفش وجود ندارد. از نظر تاریخی، این اصطلاح تعریفناپذیری سماجتآمیز خود را حفظ کرده است. در واقع، هیچ اصطلاحی در روانشناسی و روانپزشکی نیست که وسعت کاربرد و تعریفناپذیری آن این چنین هماهنگ باشد. ( پورافکاری ، ۱۳۸۵ )
آقای منصور در تعریف «هیجان» آورده است:
- هیجان یک واکنش عاطفی است با شدت زیاد که تابع مراکز دیانسفالیک[۲۰] است و معمولاً شامل تظاهرات نباتی است. در شادی، اندوه، ترس، خشم، تنفّر و غیره میتوان شاهد تظاهرات هیجان بود.
- هیجان معرّف حالت خاصی از ارگانیزم است که در شرایط کاملاً معیّنی (اصطلاحا در یک موقعیت هیجانی) به وقوع میپیوندد و با یک تجربه فاعلی و تظاهرات بدنی و احشایی همراه است. ( منصور،۱۳۸۲)
خداپناهی نیز تعریف «هیجان» و فرق آن با انگیزش را چنین بیان میکند: هیجان به عنوان مجموعهای از تعامل بین عوامل فاعلی و عینی مرتبط با نظام عصبی هورمونی تلقّی میگردد که با جلوههای عاطفی، تغییرات زیستی و شناختی همراه است و در برخی زمینهها، از انگیزش متمایز است. مهمترین مبنا برای تمییز آنها این است که معمولاً هیجانها به واسطه محرّکهای بیرونی برانگیخته میشوند و با جلوههای عاطفی و هیجانی همراهند، در حالی که انگیزهها بیشتر تحت تأثیر محرّکهای درونی قرار دارند و با فعالیتهای هدفدار مشخص میشوند. ( خداپناهی ، ۱۳۸۴)
داماسیو[۲۱] نیز در فرق بین هیجان[۲۲] و احساس[۲۳] میگوید: «هیجان» به نتایج درونی پردازش شیءِ هیجانزا اشاره دارد، و «احساس» به تجربه شخصی درونی که به وسیله رخدادی هیجانی ایجاد میشود. نیز گفته شده است که تفاوت این دودر این است که:
هیجانها تجارب پرزوری هستند و از این نظر، با احساسات تفاوت دارند. (پورافکارى ، ۱۳۸۵)
به هر صورت، به دلیل آنکه در پژوهشهای مربوط به هیجان، کمابیش صرفنظر از هر رویکرد نظری که اساس آن بوده، وجود این شش عامل مورد تأیید قرار گرفته و میتوان آنها را عناصر ضروری هیجان، به ویژه هیجانات شدید، دانست:
- تجربه ذهنی هیجان؛
- پاسخهای جسمی درونی، به ویژه آنها که با دستگاه عصبی خودمختار ارتباط دارند؛
- شناختهای شخصی درباره هیجان و موقعیتهای مرتبط با آن؛
- جلوههای چهره؛
- واکنشهای شخص به هیجان؛
- گرایش به اعمال معیّن. (براهنى و همکاران ، ۱۳۸۳ )
۲-۳-۵- پیشینه مطالعه هوش غیر شناختی