هوش معنوی
اشاره دارد به مهارت ها، توانایی ها و رفتار های لازم برای توسعه و حفظ ارتباط با منشاءغایی همه موجودات، کامیابی در جستجو معنی زندگی، یافتن یک مسیر اخلاقی که به هدایت ما در زندگی کمک نماید، درک معنویات و ارزش ها در زندگی شخصی و روابط بین فردی، است. (نسبی، ۱۳۸۹)
هوش معنوی از دیدگاه نسبی
عقل شهودی: نور بصیرت که به ما اجازه می دهد در مورد جنبه ها خاصی از واقعیت خیالبافی کنیم.
ادراک استدلال: نقطه مقابل عقل شهودی است. این فرایند شامل ترسیم، توسعه و تحلیل بصیرت بدست امده از طریق شهود، بخاطر روشن کردن معنا و جزئیات خاص بصیرت ما است.
اگاهی از خواست و نیت: با ترکیب عقل شهودی و ادراک مستدل، ما قادر خواهیم بود که به یک حالت دانستن وارد شویم، دانستن کامل اهداف و خواسته ها.
عشق و شفقت: نعمت عشق بیانگر جریان نامحدود عشق و انرژی الهی است.
قدرت و عدالت متمرکز: نقطه مقابل عشق، زور و محدودیت است. زمانی که در شکل مثبت ظهور یا بد نشان دهنده عدالت و انصاف خواهد بود.
شفا و بخشش: وقتی عشق، زور و محدودیت بطور مطلوب متعادل شوند نتیجه عبارتند از: بخشش خود و دیگران، ابراز دلسوزی، خارج کردن عصبانیت.
زندگی با شوق: بروز کامل عشق در شخصیت فرد، توانایی برای زندگی با شادی و شوق است.
زندگی با وقار، یکدلی و تعهد: بصورت پایبندی به اصول شخصی و نیروی متعالی خود است.
پیوند و خدمت خلاق: این ویژگی بر دو عملکرد اشاره دارد، یکی داشتن خلاقیت و دیگری ارتباط و پیوند داشتن با دیگران.
پاداشاهی خداوند: یعنی شخص هرچه در زندگی با آن سرو کار دارد یا اساسا در دنیا وجود دارد را نشئه ای از وجود خداوند و حضور خداوند و نظارت او بر اعمالش بداند و اینکه همه چیز به خواست و اراده خداوند انجام می گیرد. (نسبی، ۱۳۸۹)
مقایسه هوش معنوی با هوش های دیگر
ویگلس ورث (۲۰۰۴) چهار هوش بدن ، شناختی، هیجان و معنوی را بر اساس تربیت رشد آنها به شکل هرمی مطرح نموده است. الگوی مورد نظر بر اساس این دیدگاه است که کودکان ابتدا بر بدن خود کنترل پیدا می کنند (هوش بدنی)، سپس مهارت های زبانی و مفهومی (هوشبهر) خود را گسترش می دهند. هوش در فعالیت های مدرسه ای کودک مطرح است. هوش هیجانی برای بسیاری از افراد هنگامی مطرح میگردد که علاقمند به گسترش روابط خود با دیگران باشند. در انتها هوش معنوی زمانی خود نمایی می کند که فرد به دنبال معنای مسائل می گردد و سوالاتی مانند (آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد؟) را مطرح می نماید. مک هاوک معتقد است هوش معنوی به نسبت آموزش غیر دینی و دانش واقع بینانه با شهود نگرش و خردمندی رابطه نزدیکتری دارد. ماهیت غیر اختصاصی و کل نگر آن و استفاده از نمادگرایی ادراک فرد را گسترش می دهد و آن را عمق می بخشد. این امر به غنی سازی روابط و بهبود کار روزمره کمک می کند،
علاوه بر این حرکت به سمت خودشکوفایی و رشد معنوی مربوط می شود تا به نیاز به کنترل و پایبند آیین و رسوم بودن، به نظر می رسد افرادی که هوش معنوی یکپارچه دارند، ممکن است سبک زندگی متفاوتی را داشته باشند. (غباری بناب و همکاران،۱۳۸۶).
لیچفیلد شباهت های هوش های مختلف (هوش های گاردنر) را، وجود لایه های همپوشی بین همه ی هوش ها، تفاوت هر یک از هوش ها در افراد مختلف و قابل رشد بودن هوش ها می داند. او همچنین سه تفاوت عمده را میان هوش معنوی و دیگر هوش ها بر شمرده است. از نظر وی هوش معنوی انحصارا با دیگران سرو کار دارد، همه ی سطوح هوش های دیگر را در بر می گیرد و ارزیابی آن احتمالا ذهنی تر از سایر هوش ها ست (غباری نباب و همکاران، ۱۳۸۶).
مولفه های هوش معنوی
درباره اجزای تشکیل دهنده هوش معنوی (مولفه ها) نظرات مختلفی ارائه شده است. در زیر به طرح چند رویکرد درباره عوامل اصلی هوش معنوی اشاره می شود:
از نظر امونز (۲۰۰۰) هوش معنوی کاربرد انطباقی اطلاعات معنوی در جهت حل مسئله در زندگی روزانه و فرایند دستیابی به هدف می باشد.
وی به صورت ابتکاری پنچ مولفه را برای هوش معنوی پیشنهاد کرده است:
۱-ظرفیت برای تعالی.
۲-توانایی برای تجربه ی حالت های هوشیاری عمیق.
۳-توانایی برای خدایی کردن و تقدس بخشیدن به امور روزانه.
۴-توانایی برای سود بردن از منابع معنوی برای حل مسئله در زندگی.
۵-ظرفیت پرهیزگاری و عمل اخلاقی مانند بخشش، تواضع، نوع دوستی (میرزایی،۱۳۸۲).
سلامت روان
سلامت روانی که توسط کارشناسان سازمان بهداشت جهانی به «قابلیت» ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل منطقی تضادهای و تمایلات شخصی تعریف شده (نقل از میرصدوقی، ۷۸) ارتباط تنگاتنگی با فرایندهای شناختی دارد. این فرایندهای شناختی، از جمله ارزیابیهای خودکارآمدی، نقش مهمی در آسیبهای روانی دارند، بدین معنی که تأثیر وقایع و شرایط محیطی استرس زا در مختل شدن سلامت روانی، بستگی زیاد به نگرش خاص فرد به این وقایع و میزان احساس کارآمدی در مقابله با این شرایط دارد (پروین و جان،۲۰۰۱).
بر طبق تئوری شناختی ـ اجتماعی نیز ادراک ناکارآمدی یا کارآمدی پایین نقش عمده و مرکزی در اضطراب و افسردگی بازی میکند. پروین (۱۹۹۳) به نقل از بارترس گزارش داد که افراد با تصورات خودکارآمدی پایین در رابطه با تجربیاتی که بالقوه تهدید کننده نیستند، اضطراب بالایی را تجربه میکردند و مقیمی فام (۱۳۷۹) در تحقیق خود گزارش کرده است که بین خود اثربخشی و روان رنجوری دبیران، رابطه منفی و معنیداری وجود دارد. بدین معنی که دبیران با خودکارآمدی ادراک شده بالا، روان رنجوری کمتری داشتهاند.
بنا به تئوریشناختی ـ اجتماعی، محیط اجتماعی و موقعیتهای خاص هم نقش زیادی در سلامت روانی افراد دارند. موقعیت و شرایط خاص اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و سازمانی که فرد توانایی سازگاری با آن را نداشته باشد، فرد را در معرض آسیبهای روانی قرار میدهد.
بهداشت روانی، علمی است برای بهزیستی و رفاه اجتماعی که تمام زوایای زندگی از محیط خانه گرفته تا مدرسه، دانشگاه، محیط کار و نظایر آن را در بر می گیرد و در بهداشت روانی آنچه بیش از همه مورد نظر است «احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است» و تا هنگامی که شخصیت فرد برقرار نشود، سلامت فکر و تعادل روان و بهبود روابط انسانی معنی و مفهومی نخواهد داشت. روی این اصل بهداشت روانی را دانش یا هنری می دانند که به افرادکمک می کند که با ایجاد روش های صحیح روانی و عاطفی بتوانند با محیط خود سازگاری حاصل نموده و برای حل مشکلات از راه های مطلوب اقدام نمایند (میلانیفر، ۱۳۷۳).
سازمان بهداشت جهانی سلامتی را چنین تعریف کرده است:
حالت رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری (کاپلان، سادوک[۳]،۱۹۹۴).
بهداشت روانی عبارت است از مجموعه عواملی که در پیشگیری از ایجاد و یا پیشرفت روند وخامت اختلاف شناختی، احساسی و رفتاری در انسان نقش موثری دارند (شاملو، ۱۳۸۰).
نوابی نژاد (۱۳۷۹) بیان میداردبهداشت یا سلامت روان عبارتست از «سازگاری فرد با خود و محیط و استفاده موفقیت آمیز از تمامی توانائیها و قابلیت های خویش در زندگی». بنابراین نداشتن بیماریهای و اختلالات روانی بخشی از این تعریف است. تامین سلامت روانی همه افراد جامعه از مهمترین مسایل اساسی در هر کشور است. این امر در سه جنبه جسمانی، روانی و اجتماعی مورد ملاحظه قرار می گیرد. در صورتی که بعد روانی بهداشت به اندازه کافی مورد توجه قرار نگیرد فراوانی مسائل و مشکلات روانی رفتاری رو به فزونی خواهد گذاشت تا حدی که عوارض ناشی از بیتوجهی به آن در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی اثرات سوء و غیر قابل جبرانی بر جای می گذارد. در مکتب انسان ساز اسلام، معیار سلامت روان، مترادف با مفهوم «رشد» است. رشد به معنای قائم به خود بودن هدایت، نجات و صلاح و کمال می باشد. بدین جهت در بحث بهداشت روان شناخت عوامل رشد دهنده یا عوامل باز دارنده رشد افراد از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از آنجا که جسم و روان ابعادی از تمامیت وجود انسان است، بهداشت روانی همانند بهداشت جسمانی، کاربرد دانش برای بهبود وضعیت سلامت جسم و روان و اقدام اساسی جهت پیشگیری از هر نوع اختلال و تلاش در جهت اقدام سریع در هنگام بروز اختلال است. به بیان دیگر بهداشت روانی را می توان در این سه بعد خلاصه کرد:
- تلاش در جهت تقویت نقاط مثبت و اصلاح ضعفها.
- پیشگیری از بروز اختلالات و ناهنجاریهای رفتاری و روانی.
- درمان به موقع و سریع اختلالات روانی.
مفهومی که گاهی مترادف با سلامت روانی در نظر گرفته می شود، مفهوم بهداشت روانی است. با وجودی که این دو مفهوم ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند ولی باید توجه داشت که یکی نیستند. فعالیت اصلی بهداشت روانی مبتنی بر پیشگیری است در حالیکه