«در طی سدهی هجدهم پیوند جنسیت و قدرت بر حول مسایل مربوط به جمعیت شکل گرفته بود اما در آغاز قرن نوزدهم جابجایی عمدهای رخ داد به این معنی که گفتار دربارهی جنسیت در قالب مقولات پزشکی صورت گرفت. همین جابجایی بود که فورانی از گفتار دربارهی جنسیت در سراسر جامعهی بورژوایی برانگیخت. نقطهی عطف عمده، تفکیک علم پزشکی راجع به جنسیت از علم پزشکی راجع به بدن بود؛ این تفکیک بر اساس کشف و تشخیص «غریزهای جنسی [صورت گرفت] که میتوانست وجوه نامتعارف، انحرافات اکتسابی، بیماریها و روندهای آسیبشناختی را بازنماید». از طریق همین پیشرفتهای علمی بود که جنسیت با شکل نیرومندی از دانش پیوند خورد و رابطهای میان فرد، گروه، معنا و مراقبت برقرار شد»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۹۲).
«در اینجا فوکو زندگی جنسی و جنسیت را در مقابل هم قرار میدهد. زندگی جنسی امری است مربوط به خانواده. بیشک باید پذیرفت که روابط جنسی در هر جامعهای به گسترش وصلت و قرابت سببی میانجامند. تا پیش از پایان سدهی هجدهم قوانین عمده در کشورهای غربی بر همین گسترش وصلت و قرابت تمرکز داشت؛ بدینسان به واسطهی درآمیختن تعهدات مذهبی یا قانونی ازدواج با قوانین مربوط به ارث و روابط خویشاوندی، گفتمان خاصی دربارهی زندگی جنسی پیدا شده بود. براساس همین قوانین، شئون و مراتب اجتماعی برقرار میگشت، اعمال مختلف ممنوع یا مجاز اعلام میشد و نظام اجتماعی شکل میگرفت. از طریق زاد و ولد، وصلت و قرابت سببی، با مبادله و انتقال ثروت و مالکیت و قدرت پیوند میخورد»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۹۲).
«شکل تاریخی گفتار و کرداری که فوکو جنسیت میخواند، مبتنی بر گسستن زندگی جنسی از وصلت و قرابت است. جنسیت موضوعی فردی است و با لذات خصوصیِ پنهان، زیادهرویهای خطرآفرین برای بدن و تخیلات منفی و محرمانه سرکار دارد؛ جنسیت بدین معنی به عنوان ماهیت اصلی فرد و هستهی هویت شخصی تلقی میشد. این امکان پیدا شد که با وساطت پزشکان، روانپزشکان و کسان دیگری که اعترافات ما دربارهی اندیشهها و اعمال نهانی و خصوصیمان را میشنیدند، به رموز بدن و اندیشهی خود پی ببریم. فوکو هیمن فرآیند شخصی شدن، طبی شدن و رمزدار شدن زندگی جنسی را که دوران خاصی رخ داد، انتشار جنسیت[۱] میخواند»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۹۲).
«فوکو در تارخ جنسیت(۱۹۷۷)، با پیگیری پیدایش اعتراف جنسی و پیوند دادن آن به کردارهای سلطهی اجتماعی، اعتقاد آن هرمنیوتیکی به معنای عمیق را مورد چالش قرار میدهد. به نظر وی بازتاب اهمیت کردارهای اعترافجویانه مانند رواندرمانی یا شیوه های درمان پزشکی را میتوان در رشد چشمگیر علاقه به روح و روان در همهی حوزههای زندگی یافت. چنین کردارهایی که ظاهرا میباید معنای عمیقی را برملا کنند که تنها بر روی تعبیری رمزآمیز و بیانتها مکشوف میشود، مولد گفتمان رو به گسترش «فاعلهای سخن[۲]» هستند. به گمان ما منظور فوکو در اینجا این است که نمیتوان فرض کرد که معانی عمیقی برای تفحص در کار است، صرفا به این دلیل که فرهنگ ما چنین اندیشهای را القا می کند. به سخن دیگر مفهوم معنای عمیق یک تصور فرهنگی است. بدین سان فوکو دو بعد تعیینکننده کردارهای کلیت بخش رو به تکوینی را به ما نشان میدهد که نه تنها انسان را به عنوان موضوع شناسایی و فاعل شناسایی تولید می کنند، بلکه مهمتر از آن، هر دو تصویر را در جامعهی دلنگران معنا و شیئی شدهی ما باقی میگذارد»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۵۶).
«فوکو با ترکیب این مسائل، تشخیصی کلی دربارهی وضعیت فرهنگی جاری ما به دست میدهد. وی سازمان فراگیر جامعه را به عنوان «قدرت ابزاری مشرف بر حیات[۳]» توصیف می کند. «قدرت مشرف بر حیات[۴]» عبارتست از تنظیم فزایندهی امور در همهی حوزهها با بهانهی پیشبر رفاه فرد و جمعیت. از دیدگاه تبارشناسی، این نظم خود را به صورت روش عملی باز مینماید که هیچکس هدایت آنرا در دست ندارد و همه به نحو فزایندهای در آن گرفتار میشوند و تنها غایتآن افزایش صرف قدرت و نظم است»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۵۷).
«راه های بسیار دیگری برای قرائت تاریخ وجودد ارد و فوکو نخستین کسی نیست که آن را بدین شیوه قرائت می کند. وی بیشک در خط اندیشمندانی چون نیچه، وبر، هایدگر متاخر و آدورنو قرار دارد. با این حال اندیشهی او متضمن پیچیدگی روششناسانهی بسیار و تاکیدیبینظیر بر بدن به عنوان مکانی است که در آن ظریفترین و جزئیترین کردارهای اجتماعی با سازمان گستردهی قدرت پیوند مییابند»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۵۷).
«یکی از دستاوردهای عمدهی فوکو نظریهپردازی دربارهی شیوهی تبدیل بدن انسان به عنصر عمدهای برای عملکرد روابط قدرت در جامعهی مدرن بوده استو طبعا بدن انسان در فرآینها و پویشهای سیاسی اعصار ماقبل مدرن هم درگیر میبود. مثلا در رژیم پیش از انقلاب در فرانسه وقتی قانونی نقض میشد، مجرم در ملاعام شکنجه میگردید. این همان مجازات و عذابی است که فوکو به تفصیل هر چه تمامتر توصیف کرده است. قدرت حاکم به شیوهای کاملا تحت نظارت و قابل تماشا در ملاعام، به معنای واقعی کلمه بر بدن مجرم حک میشد. در نظامهای مدرن هم بدن انسان همچنان نقش بسیار مهمی ایفا می کند. فوکو میگوید ممکن است دانشی دربارهی تن آدمی موجود باشد که دقیقا دانش کارکرد آن نباشد و یا غلبهای بر نیروهای آن به دست آید که بیش از توانایی تسخیر آن نیروهاست: چنین دانش و چنین غلبهای چیزی را تشکیل می دهند که میتوان تکنولوژی سیاسی بدن آدمی نامید. فوکو بدین سان ابزار بسیار مهمی بهدست آورده است»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۱۴).
«بهطور کلی به موجب فرضیهی سرکوب تاریخ اروپا شاهد گذار از دورانی از آزادی و صراحت نسبی در خصوص بدن و کلام آدمی، به دوران دیگری از سرکوب و دورویی فزاینده بوده است. بر اساس این روایت در طی قرن هفدهم نوعی صراحت آشکار و زنده هنوز غلبه داشت: «این دوران، دوران حرکات و اشارات آشکار و مستقیم، گفتار خالی از شرم، و گنهکاریهای آشکار بود، دورانی که در آن بدنها نمایش داده میشدند و آزادانه با هم اختلاط میکردند و کودگان آگاه از امور جنسی در میان خندهی بزرگسالان میپلکیدند». اما تا پیش از میانهی سدهی نوزدهم اوضاع به نحو نمایانی دگرگون شده و رو به وخامت رفته بود. آن خنده جای خود را به شبهای بیسرو صدای بورژووازی عصر ویکتوریا داد. جنسیت و یا آنچه از آن باقی مانده بود، اینک محدود و محصور به خانه شد و حتی در آنجا هم به اتاق خواب پدر و مادر محدود گردید. قانون سکوت تحمیل شد و سانسور حاکم گردید. جنسیتی که باقی مانده بود خالی از شور و لذت بود و فایدهگرایانه شده بود. جنسیت در خانوادهی هستهای تنها، وسیلهی بازتولید بوده است. همهی اعمال، گفتارها و خواستهایی که با قواعد سختگیرانه، سرکوبگرانه و ریاکارانه هماهنگ نبودند اجبارا حذف و سرکوب شدند. در عوض، قانون، سرکوب و پستترین لذات غلبه یافتند. همین منطق حتی به حواشی جامعهی عصر ویکتوریا نیز سرایت کرد، به این معنی که هرزگی و عیاشی به تدریج و به اکراه مورد اغماض قرار گرفت. حتی در این مورد و به ویژه در این مورد، به تجارتی تحت نظر و سودآور اجازهی فعالیت داده شد که به عنوان استثنایی، قاعدهی [زندگی خانوادگی] را تایید میکرد. مخالفین عصر ویکتوریا صرفا به نوبهی خود پیروزی اخلاقیات سختگیرانهای را که چهرهی عبوس و خالی از لبخند ملکه تجلی مییافت، از نو تایید میکرد»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۳۵).