۲-۵-۲-۱- یادگیرنده
یادگیرنده، محور برنامه های درسی را تشکیل می دهد. بدیهی است چنانچه تصور دقیق و مناسبی از ویژگی های مشخصات فراگیران در اختیار نباشد اهداف و مقاصد برنامه درسی به نتیجه نمیرسد(همان منبع). کدیور (۱۳۷۹) معتقداست یافته های ناشی از مطالعه و پژوهش در ابعاد رشد فراگیر به ویژه رشد شناختی در بخش های مختلف برنامه درسی کاربرد فراوانی دارد. یکی از مهمترین نظریه های روان شناسی که در زمینه رشد شناختی روی برنامه درسی اثر گذاشت، نظریه رشد شناختی پیاژه[۲] است. آراء و عقاید او در شناخت رشد ذهنی وفهم ساختار شناختی و مراحل آن روی اهداف، محتوای برنامه ها و روشهای مناسب آموزش تاثیرگذاشت وباعث شد که برنامهریزان براساس نظریه او و مفاهیم آن برنامه های درسی را تغییر و بازسازی نمایند. تحقیق و مطالعه پیاژه در زمینه رشد شناختی و چگونگی شکل گیری تفکر در کودکان بیش از هر چیزی مربیان تعلیم وتربیت را به انطباق برنامه های درسی با خصوصیات و ویژگی های رشد ذهنی کودکان وادار نمود.
علاوه بر رشد شناختی، رشد اخلاقی و اجتماعی کهلبرگ ورشد شناختی- اجتماعی بندورا نیز مورد مطالعه قرار گرفت. ارزش آموزش تربیت بدنی را می توان در بالا بردن نگرش ها، استدلالها و رفتارهای اجتماع پسند دانست. اهدافی نظیر بازی منصانه و احترام به قوانین در بین دانش آموزان در تربیت بدنی از اهمیت ویژه ای برخوردارند. مطابق با نظریه یادگیری اجتماعی، سرمشق دهی و تقویت اجتماعی باعث رشد اخلاقی می شوند. به علاوه بندورا معتقد است آنچه بین شناخت و عمل وساطت می کند، نیروهای اخلاقی هستند. نیروی اخلاقی شامل سازوکارهای خود تنظیمی است وقتی این سازوکارها با تأئید رسمی جامعه، تقویت ها و الگو پذیری ترکیب شوند، باعث رشد رفتارهای جامعه پسند می شود. براساس نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه رشد ساختاری اینطور ادعا می شود که تربیت بدنی می تواند تأثیر مثبتی برپیامد های اخلاقی- اجتماعی دانش آموزان بگذارد. این پیامد ها، استدلال در رفتار جامعه پسندانه و بازی منصفانه را شامل می گردد (آیوویل و همکاران، ۱۳۸۴).
۲-۵-۲-۲- یادگیری
علی رغم مطالعات گسترده روان شناسی حول موضوع یادگیری هنوز اجماع نهایی درباره این مفهوم وجود ندارد و علت آن را می توان نگاه متفاوت مکاتب روان شناسی درباره آن دانست (جوادی پور۱۳۸۵). از یا دگیر ی تعاریف مختلفی به عمل آمده که جامع ترین تعریف در یادگیری تعریفی است که کیمبل[۳] بیان می کند« یادگیری به فرایند ایجاد تغییر نسبتا پایدار در رفتار یا توان رفتاری که حاصل تجربه است گفته می شود و نمی توان آن را به حالتهای موقتی بدن مانند آنچه براثر بیماری، خستگی، یا داروها پدید می آید نسبت داد» (سیف، ۱۳۸۰).
مازرو[۴] نیز یادگیری را به تغییراتی اطلاق می دهد که براثر تجربه بهدست می آید(کدیور به نقل از جوادی پور، ۱۳۸۵). سیف (۱۳۷۸) معتقد است نگاه متفاوت به ماهیت یادگیری سبب پیدایش نظریه های متعددی در روان شناسی شده است. در نظریه های اولیه روان شناسی صرفا یادگیری را ارتباط بین محرک وپاسخ تعریف نموده اند.
جوادی پور (۱۳۸۵) اظهار می کند نظریه های یادگیری در تدوین برنامه های درسی مد نظر قرار گرفته اند عبارتند از: ۱- نظریه پیوند گرائی[۵] ۲- نظریه رفتار گرائی[۶] ۳- نظریه شناختی گشتالت[۷] ۴- نظریه شناختی پیاژه [۸]۵- نظریه یادگیری اجتماعی ۶- نظریه شناختی پردازش اطلاعات ۷- نظریه انسان گرائی[۹]. در این میان نظریه گشتالت، نظریه پیاژه و نظریه یادگیری اجتماعی در باب تربیت بدنی بیش ترین کاربرد را داشته اند.رمضانی نژاد (۱۳۸۶) ماهیت انسان وارتباط آن با تربیت بدنی را از دو دیدگاه روان شناختی دوگانه نگری(دوئالیسم)[۱۰] وکل نگری(هالیسم) [۱۱] بررسی کرده است. در دیدگاه اول بدن و ذهن به عنوان دو جزء مستقل و جدای از هم در چهار گرایش موضوعی، ارزشی، رفتاری وکلامی طبقه بندی شده است. دوگانه نگری با برداشت و تفسیر عمودی از انسان، ذهن و فعالیت فکری یا شناختی را برتر و بالاتر از بدن و فعالیت حرکتی تلقی می کند وبدن یا فعالیت حرکتی – جسمانی را در مراتب پایین تر قرار می دهد. امادیدگاه دوم تعامل ذهن و بدن را برجسته می کند و ماهیت انسان را به منزله یک کل در نظر می گیرد. براساس این برداشت، هر عمل حرکتی یا غیر حرکتی که با درجات بالایی از بینش، مهارت روانی و هماهنگی، در سطحی عالی اجرا شود از اهمیت و ارزش بسیار زیادی برخوردار است. با توجه به این مفهوم جایگاه و ارزش تربیت بدنی در جامعه و آموزش و پرورش تعیین می شود. براساس این برداشت مشخص می شود دست اندرکاران تعلیم وتربیت چگونه به بدن و ذهن می نگرند. اگر بدن و ذهن به هم وابسته باشند، پس تربیت بدنی شانه به شانه علوم و هنر اهمیت پیدا خواهد کرد و مهم تلقی خواهد شد و برعکس.
[۱] Psychological foundation
[۲] Piaget
[۳]. Kimble
[۴] Manure