۲-Sadock
۱- اختلافات زناشویی ،عشق و تمایلات شدید عاطفی وعلل ناموسی؛
۲- ناراحتی های روانی ،شکست در عشق و اختلالات روانی و شخصیتی؛
۳- مشکلات ناشی از شکست های تحصیلی واسترس ها وفشار های روانی و روحی ناشی از آنها(فشار های عاطفی، فشار های تحصیلی مانند کنکور، نقایص جسمی و فیزیکی در نسل جوان)و احساس پوچی وبی هدفی وافسردگی؛
۴- فقر و تنگدستی،بیکاری ،اخراج از کار و شرایط نامساعد اقتصادی؛
۵- مسائل و معضلات زندگی شهری و وضعیت نا به سامان زندگی؛
۶- ازهم پاشیدگی گروه های اجتماعی مانند خانواده ، شغلی ، خویشاوندی ، دوستی و..
۷- اعتیاد به مواد مخدر ، الکل و داروهای توهم زا؛
۸- ضعیف شدن اعتقادات مذهبی؛
۹- عدم استقلال واجبار در پیروی از مقررات سنتی؛
۱۰- بر ملا شدن اسرار و حقایق خصوصی زندگی فرد.
۱-۲ نظریه های خودکشی
۱-۲-۱- نظریه اشنایدمن
اشنایدمن۱ (۱۹۹۲، به نقل از آذر، نوحی و شفیعی کندجانی، ۱۳۸۵) به عنوان بنیانگذار انجمن خودکشی آمریکا، با ارائه ی الگوی مکعبی خودکشی این فرض را مطرح می کند که احتمال رفتار خودکشی از طریق سه عامل زیر تعیین می شود: ۱) درد، ۲) تشویش و ۳) فشار. در این نظریه اعتقاد بر این است که درد روانشناختی غیرقابل تحمل یک محرک مشترک در رفتار خودکشی است که از نیازهای روانشناختی ناکام شده ناشی می شود.
____________________________________
۱-Shnaydman
۱-۲-۲- نظریه فروید
اولین نگرش مهم به خودکشی نگرش فروید۱ (۱۸۵۶-۱۹۳۹) بود. فروید معتقد بود که از دست دادن “شی محبوب” که شخص نسبت به آن احساس دوگانه ای دارد منجر می شود که احساس خصومت نسبت به آنان متوجه درون شده، شخص را از خود بیزار سازد (به نقل از آذر، نوحی و شفیعی کندجانی، ۱۳۸۵).
فروید به تدریج نظریه غریزهی مرگ را که در تضاد با لیبیدو بود را کامل کرد و آن را مهمتر از غریزهی زندگی دانست. غریزه را انگیزه ذاتی در هر موجود زنده معرفی کرد و وظیفه اصلی را بازگشت به وضعیت قبلی که موجود ناگزیر شده بود بر اثر فشارهای خارجی ناراحت کننده آن را کنار بگذارد، تعریف کرد. ابتدایی ترین توجیه او با مشاهده ی بیماری مبتلا به بیاشتهایی عصبی بود که از خوردن غذا امتناع میکرد. فروید معتقد بود که این بیماری نشانه این است که بیماران اغلب رویای مرگ خود و نیز مرگ نزدیکان می بیند ولی آن را به عنوان رویداد مسرت بخش می دانند نه یک چیز غم آور فروید فروید بر حسب عادت که تمام مسایل و امور را کلیت می بخشید، سعی کرد که تمامی رفتارهای خطرناک انسان را غریزه مرگ به شمار آورد. او اعمال خطرناک انسان مانند کوهنوردی، بیابان گردی و جنگل پیمایی را گریز از زندگی به سوی مرگ می دانست و تمام اشکال قهرمانی را سرپوشی برای تمایل به مردن میپنداشت. بی دلیل نبود که در طول زندگی و حیات خود نفرت و بی رحمی، جنگها و اذیت و آزار دینی و نژادی، بهرهکشی انسان ها از یکدیگر، استبداد سیاسی، تحقیر و نیرنگ را مشاهده و تحمل کرد و بنیان غریزه مرگ و غریزه بشر برای نابود کردن خود و در عین حال پایبندی به نظریه ماتریالیسم مکانیستی و ماده گرایی درباره ی روح بشر را بنا نهاد. او کاملا حق داشت که غریزه مرگ را فرض مسلم بشناسد و آن را غریزه مرگ نام نهد (به نقل از آذر، نوحی و شفیعی کندجانی، ۱۳۸۵).
__________________________________________
۱-Frued
غریزه مرگ فروید۱ خواستار پریشانی، بی سامانی، بی شکلی، بی نظمی و بی جانی است و سعی در برگشت انسان به مرحله پریشانی و جمادی دارد. فروید اعتقاد داشت که خودکشی نوعی پرخاشگری به دیگری است. این پرخاشگری گاهی اوقات شکل آشکار، قطعی و آگاهانه دارد و ساز و کار همانندسازی که در عامل وجود دارد، موجب برگرداندن پرخاشگری به سوی خویشتن میشود. همچنین اعتقاد داشت آنچه که در وجود بشر جنبه حیاتی و اساسی دارد باید جنبه معنوی نیز به خود بگیرد و فقط در انسان است که به طرز موجهی می توان از موضوع فردیت سخن گفت. این فردیت به نژاد بشری تعلق دارد. اگر بشر به خود اجازه دهد که فقط غرایز راهنمای او در زندگی باشند باید این خطر را پذیرفت که زیان جدی به نژاد او، که خود نیز جزیی از آن است، وارد میسازد. پس حمایت ارزشمندترین سرمایه انسان است. خودکشی از نظر پیروان فروید، به معنای بر هم زدن موازنهی حیات اجتماعی بشری است که به قلمرو غریزه بنیانی زندگی یعنی غریزه حیات تجاوز می کند ولی مقصود این نیست که تمام خودکشی ها از حیث مفهوم بالینی جنبه عصبی داشته باشد (به نقل از آذر، نوحی و شفیعی کندجانی، ۱۳۸۵).
۱-۲-۳- کارن هورنای
کارن هورنای۲ (۱۸۸۵-۱۹۵۳) ناامیدی، تحمل رنج های مداوم، از خودبیگانگی و تلاش برای حصول ایده آل را از جمله عواملی می داند که باعث خودکشی می شوند(به نقل از آذر، نوحی و شفیعی کندجانی، ۱۳۸۵). هورنای (۱۹۵۰، به نقل از فیست و فیست۳ ، ۲۰۰۲ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۹). نیاز به کمال را مطرح می کند که به سایق شکل دادن کل شخصیت در قالب خودآرمانی اشاره دارد. افراد روان رنجور صرفاٌ به ایجاد چند تغییر قانع نیستند؛ هیچ چیزی کمتر از کمال کامل پذیرفتنی نیست. آنها با ایجاد کردن یک رشته بایدها و نبایدها سعی می کنند به کمال برسند و هورنای این سایق را استبداد نامید. همچنین هورنای (۱۹۵۰، به نقل از فیست و فیست، ۲۰۰۲ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۹)
جاه طلبی روان رنجور را مطرح کرد که سایق وسواسی به سمت برتری است. افرادی که درجستجوی روان رونجور برای شهرت هستند ، هرگز نمی توانند از خودشان خشنود باشند،
______________________________________
۱-Frued
۲-Karen Horney
۳- Fist&Fist
زیرا وقتی پی می برند که خود واقعی آن ها با در خواست های سیری ناپذیر خود آرمانی شان نمی خواند، از خودشان بیزار می شوند، خویشتن را خوار می شمارند. هورنای (۱۹۵۰، به نقل از فیست و فیست۱ ، ۲۰۰۲ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۹) شش روش بیزای از خود را مشخص کرد.
روش اول بیزاری از خود می تواند به توقعات مدام از خود منجر شود که استبدادها بایدها نمونه ای از آن است.
روش دوم، گناهکار انگاری بی رحمانه ی خویش است. افرادروان رنجور مرتبا خود را ملامت می کنند.
در روش سوم بیزاری از خود ممکن است به شکل خودخوارشماری نشان داده شود، که بصورت حقیر شمردن، دست کم گرفتن، مورد