جنسی، در ارتباط با جامعهپذیری در درون هنجارها با توجه به مردانگی و زنانگی است (شافر و همکاران،۱۹۹۲: ۹۸)، تربیت و اجتماعی شدن هر یک از اعضای خانواده تأثیر عمیقی بر جایگاه فرد در خانواده و حتی نحوه برخورد اجتماع با فرد را در پی دارد، در عین حال انتظار میرود که بر جایگاه آنها نیز تأثیر داشته باشد، ایدئولوژی جنسیت با توسعه اجتماعی و اقتصادی جامعه در حال تغییر است و با تحصیل و اشتغال زنان به سمت برابری حرکت می کند(تری یاندیس، ۱۳۷۸: ۹۷). بخشی از قدرت تصمیم گیری در خانواده به کارکرد نقشهای سنتی جنس مذکر و مونث بر میگردد، به اعتقاد ریتزر در چنین جامعهای از زنان انتظار میرود که نسبت به مردان نقش مطیع را بازی کنند و زنان تا حدی نقش جنسیتی سنتی مطیع بودن را میپذیرند، این امر علاوه بر حیطه خانواده حتی در قلمرو کار و شغل نیز وجود دارد.
تحقیقاتی که در گروههای کاری انجام شده، نشان میدهد که مردان به همان نسبت از نفوذ بیشتری نسبت به زنان برخوردارند، به طور مستقل جامعهپذیری میشوند؛ در مقابل زنان اعتماد به نفس کمتری دارند، در این مورد زنان احساس وابستگی و انفعال بیشتری در حضور مردان می کنند(پو و دیگران، ۱۹۸۳، به نقل از صبوری). تصورات و رفتارهای جنسی را متأثر از نوع جامعهپذیری است، به دنبال این نوع جامعهپذیری زنان دارای تصویری منفعل و مردان دارای تصویری فعال ترسیم شده اند، با این وجود بیشتر فراگرد آموزش طی فراگیری نقش رخ میدهد، اعضا در هر جامعهای در قالب نظامی از موقعیتها و جایگاههای اجتماعی و همچنین بر اساس جنس، سن، ثروت، شغل طبقه بندی میشوند، با این حال هر یک از جایگاهها، نقشهایی را اقتضا می کنند که یک رشته چشمداشتها را به همراهدار، خلاصه کردن نقشها بر مبنای جنسیت این واقعیت را نشان میدهد که جایگاه فرد را نه در بین گروههای اجتماعی و حتی فردی بلکه در داخل خانواده آشکار می کند و حقوق و مسئولیتها و شأن افراد را به همراه دارد. این جامعهپذیری هر دو جنس را از دستیابی به برابری امکانات در هر زمینهای به خصوص زمینه آموزش و پرورش محروم میسازد زیرا که هر دو جنس را در انتخاب رشته بر اساس گرایشها و استعدادهایشان باز میدارد.
۲-۵-۱۰٫ نظریه نیازهای سرمایه داری
میشل بارت [۱]در تحلیلی مارکسیستی- فمینیستی از تقسیمکار جنسیتی در خانه، بر ایدئولوژی خانوادهگرایی و تأثیر نظام سرمایهداری بر تقویت و رواج آن تأکید کرده است. به گفته وی، بر حسب این ایدئولوژی، خانواده هستهای به طور طبیعی بنیان میگیرد، جهانشمول است و تقسیمکاری طبیعی را مشخص میسازد؛ تقسیمکاری که مرد را تأمینکننده امکانات اقتصادی و زن را تیماردار و تأمینکننده کار بی مزد خانگی میداند. البته این نوع نظام خانوادگی جنبه گریزناپذیری از نظام سرمایهداری نبود اما از درون روندی تاریخی پدیدار گشت که طی آن، ایدئولوژی مزبور به روابط تولیدی سرمایهداری راه یافت. این ایدئولوژی تا اندازهای از دیدگاههای پیش از سرمایهداری درباره جایگاه زن ناشی شده بود اما علت گسترش آن تناسب بیشتر با اوضاع و شرایط سرمایهداری بود. نظام خانواده یا خانوار در میانه قرن نوزدهم و در نتیجه پیوند اتحادیههای صنفی کارگری و سرمایه داران تثبیت شد زیرا هر دو گروه معتقد بودند که زنان را باید از نیروی کار کنار گذاشت (ابوت و والاس،۱۳۸۰: ۲۹۱-۲۹۲). به باور مارکسیست فمینیستهای جدید، خانواده هستهای از سه طریق تولید و بازتولید نیروی کار، تأمین مکانی برای نگهداری ارتش ذخیره کار و تسهیل مصرف مقادیر گستردهای از کالاهای مصرفی به سرمایهداری خدمت میکند (کنیوتیلا،۱۹۹۶: ۲۷۱). همانگونه که خود بارت اعتراف نموده، ارتباط کارکردی خانواده با ساختارهای سرمایهدارانه، ارتباطی علی و معلولی نیست تا در نتیجه، خانواده را فرآورده نظام سرمایهداری بدانیم. خانواده به عنوان واحد اصلی جامعه در هر نظام بدیل دیگری که به جای سرمایهداری مفروض گرفته شود، با نهادهای اجتماعی آن نظام، کنش متقابل داشته و به اهداف آن نظام خدمت میکند. بنابراین، نمیتوان به بهانه مخالفت با سرمایهداری، اساس زندگی خانوادگی را زیر سؤال برد، آنگونه که در رویکرد عدهای از فمینیستها مشاهده میکنیم (تانگ،۱۹۹۷: ۵۷).