پایداری بدون تکیهبر آن اصول و قوانین امکانناپذیر است.
با نظر به مجموع اوصاف مثبت و سازندهی انسانی و با توجه به نتایج عینی زندگی حیوانی انسانها در گذرگاه قرون و اعصار و با دقت در شور و اشتیاق سوزان خردمندان و هشیاران و با در نظر گرفتن عظمتهای رشد یافتگان تاریخ میتوان «حیات معقول» را بهاینترتیب تعریف کرد که؛ حیات معقول عبارت است از: «حیات آگاهانهای که نیروها و فعالیتهای جبری و جبر نمای زندگی طبیعی را با برخورداری از رشد آزادی شکوفان در اختیار، در مسیر هدفهای تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی را که تدریجاً در این گذرگاه ساخته میشود، وارد هدف اعلای زندگی می کند این هدف اعلا شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین است.»
علامه محمدتقی جعفری حیات معقول را دارای دو عنصر مهم میدانند. یکی «حیات آگاهانه» یعنی آگاهی از خویشتن؛ به این معنی که هیچ انسانی نمیتواند ادعای برخورداری از “حیات معقول” نماید مگر اینکه از هویت و اصول و ارزشهای حیات خویش آگاه بوده باشد. به همین دلیل است که دین اسلام همواره دربارهی تحصیل آگاهی به خویشتن تأکید میکند.
عنصر دوم حیات معقول شامل تنظیم نمودن نیروها و فعالیتهای جبری و شبه جبری زندگی طبیعی در مسیر هدفهای تکاملی است.
“حیات معقول” از مرحلهی رهایی شروع میشود و از آزادی عبور میکند در مرحلهی والای اختیار شکوفا میشود. (جعفری،۱۳۶۰)
تعلیم و تربیت در حیات معقول
با این توصیف از حیات معقول علامه جعفری معتقد است که تعلیم و تربیت در “حیات معقول” عبارت است از تقویت عوامل درک و فراگیری واقعیات حیات اصیل و تحریک نونهالان جامعه برای انتقال تدریجی از “حیات طبیعی محض” به ورود در “حیات معقول”.
ایشان بیان میدارند که وقتی میگوییم: وظیفهی اساسی تعلیم و تربیت عبارت است از انتقال دادن کودکان و جوانان و حتی میانسالان و بزرگسالان از حیات طبیعی محض به حیات معقول، مقصود این نیست که بهوسیلهی تعلیم در دو یا سه روز از کودک هفتساله یک ابنسینا به وجود بیاوریم. بلکه مقصود ما این است که باملاحظهی شرایط و اصول علمی تعلیم و تربیت، این حقیقت را برای انسانهایی که روی آنان کار سازندگی انجام میگیرد تلقین کنند که آنچه بهعنوان واقعیت قابلآموزش یا پرورش به آنان عرضه میشود، یکی از مختصات خود آنان است. به عبارتی وظیفهی اساسی تعلیم و تربیت در”حیات معقول” این است که از راه آگاهی صحیح از وضع روانی انسانهای مورد تعلیم و تربیت هر حقیقتی شایسته که برای فراگیری القاء میشود، انسان متعلم و مورد تربیت آن را یکی از پدیدههای ذات خود احساس کند، چنانکه غذا و آشامیدن آب را ضرورتی برای احساس ذاتی بودن گرسنگی و تشنگی خود میداند.
اگر تعلیم و تربیت غیرازاین باشد و اشخاص مورد تعلیم و تربیت، حقایقی را که برای آنان طرح و تلقین میشود بیرون از ذات خود تلقی نموده و استعدادها و نیروهای درونی خود را نادیده بگیرند و تدریجاً آنها را سرکوب کنند مانند لوحهی ناآگاه و بیاختیاری خواهد بود که هرلحظهای یکقلم بیگانه خطی یا شکلی روی آن میکشد. (جعفری،۱۳۶۰)
حیات حقیقی انسان از منظر جوادی آملی
بر پایهی آیات قرآن کریم انسانها حقوقی دارند که مهمترین آنها حق حیات است، زیرا حفظ سایر حقوق در پرتو حقّ حیات صورت میگیرد. حیات در فرهنگ قرآن با حیات در فرهنگهای بشری متفاوت است.
توضیح اینکه انسانها سه دستهاند: برخی تنها «حیات نباتی» دارند و مانند نهال، هدف وهمتی جز تغذیه و نمو خوب بدنی و نو پوشیدن ندارند. چنین افرادی گرچه دارای ادراک غذا، فربهی و… هستند؛ ولی از هرگونه گرایشهای اجتماعی، مقام و جاه بیبهرهاند؛ چه رسد به علوم و معارف.
بعضی از حیات گیاهی و حیات حیوانی برخوردارند و به عواطف، حب و بغض، شهوت، غضب، جاهطلبی و مقامخواهی خویش سرگرماند. راهنمای قوای علمی و عملی اینان، وهم و خیال است؛ نه عقل و نقل (وحی)، ازاینرو مقامخواهی و ارادت و کراهتهای قلبی آنها بر محور وهم و سنتهای قومی و جاهلی آنان است؛ نه عقل و سنتهای الهی. اینان در حیات حیوانی مانده و ازاینرو نکوهش شدهاند: (اُولئِک کالأنعامِ بَل هُم أضَلُّ اُولئِک هُمُ الغافِلون). (سوره اعراف، آیه ۱۷۹)
برخی که کم شمارند از حیات انسانی نیز برخوردارند. آنان همه شئون علمی و عملی خود را باعقل نظری و عملی و وحی آسمانی تنظیم میکنند. قرآن کریم تنها این گروه را زنده میداند، زیرا قرآن از موحّد به زندهیاد میکند و کافر را برابر او قرار میدهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: (لِینذِرَ مَن کانَ حَیاً ویحِقَّ القَولُ عَلَیالکافِرین)(سوره یس، آیه ۷۰)
و این تقابل، نشانِ زندهبودن موحد و مرده بودن کافر است، حاصل اینکه مهمترین حقِ انسان، حقِ حیات انسانی است و حیات انسانی