دههی ۱۹۶۰ را میتوان دوره انفجار جامعهشناسی در سطح جهان دانست، به همین دلیل شهرت بوردیو بسیار افزایش یافت. بسط تفکر جامعهشناسی به سنتز اندیشههای بنیانگذاران اصلی جامعهشناس، مارکس، وبر و دورکیم منجر شد. برای نمونه در کتاب سازه اجتماعی واقعیت[۱] (۱۹۷۱) برگر و لاکمن نوعی معرفتشناسی را مطرح کردند که در بحث «درونی کردن واقعیتهای بیرونی و برونی کردن واقعیتهای درونی»-اصطلاحی که خود بوردیو بهکار برد- مفاهیم مارکسیستی روبنا و زیربنا، عقلانیت وبری و نظریه واقعیت اجتماعی دورکیم همگی جمع آمده بود. البته بوردیو برای رسیدن به «درکی متفاوت» تمایل زیادی داشت، او میخواست فکر کند که «مارکس در برابر مارکس»، «وبر در برابر وبر» و «دورکیم در برابر دورکیم» قرار دارد (گرنفل، ۱۳۸۸: ۷۳).
بوردیو در یکی از آثار خود به تقابل ذهنیتگرایی[۲] و عینیتگرایی[۳] به عنوان بنیادیترین و مخربترین عامل دو دستهگی در علوم اجتماعی اشاره کرد. او با اشاره به این دو به عنوان دو شیوهی فهم و بیان معتقد است با حفظ ویژگیهای مثبت هر شیوه باید سطحی فراتر از هر دو را در نظر گرفت. بوردیو معتقد بود هر دو روش دارای اهمیت هستند، اما هر یک از آنها معرفتشناسی خاصی را برای فهم جهان اجتماعی ایجاد میکنند. روابط موجود در جهان را نمیتوان به پدیدهشناسی یا فیزیک اجتماعی تقلیل داد، بلکه برای دستیابی به یک نظریه عمل موثق باید هر دو روش بهکار گرفته شوند (گرنفل، ۱۳۸۸: ۹۷).
بنیادهای عینی و ذهنی نظریه عمل بوردیو را میتوان با فهم او از فرهنگ تشخیص داد. او مینویسد که دو سنت در پژوهش فرهنگی وجود دارند: سنت ساختاری و سنت کارکردی. سنت ساختارگرا فرهنگ را به مثابه ابزار ارتباط و دانش متکی بر اجماعی مشترک در جهان میبیند (مثلاً مردمشناسی لویاشتروس). از طرف دیگر سنت کارکردی حول دانش بشری به عنوان محصول شالودهای اجتماعی شکل میگیرد. جامعهشناسی دورکیم و مارکس بخشی از سنت دوم را تشکیل میدهند، زیرا هر دوی آنها به بخشی از ساختارهای جامعه مربوط هستند – مادی، اقتصادی، نهادمند- اما یکی اثباتی و دیگری انتقادی است. چنانکه پیش از این گفته شد، بوردیو از هر دو سنت انتقاد کرده است. سنت نخست برای بوردیو بیش از حد ایستا[۴] است: ساختارهای ساختاریافته[۵] به عنوان اشکالی همزمان[۶] فرض شده و تصور آنها اغلب از جوامع بدوی اخذ شده است. سنت دوم نیز ایدئولوژی را حالتی مادی میبخشد – به عنوان ساختار سازنده- این امر با تحمیل ایدئولوژی طبقه قالب در سنت انتقادی یا بقای کنترل اجتماعی در سنت اثباتگرا همراه است. بوردیو تلاش میکند با فهم آنچه از تحلیل ساختارها به عنوان نظام نمادین آشکارسازی اصول، منطق یا کنش آموخته شدهاست، بین این دو سنت مصالحهای برقرار سازد. بهطور خلاصه، نظریه ساختار دارای دو بعد ساخته شده (کار انجام شده[۷] و بدین ترتیب آماده عینیت یافتن) و درگیری سازنده (روش عمل[۸] و بنابراین مولد تفکر و کنش) است (گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۰).
«از دیدگاه بوردیو جامعهشناسی دارای خصلتی تکوینی است و عادتواره و میدان در آن نقشی کلیدی ایفا میکنند (بوردیو، ۱۹۸۵). درواقع عادتواره هم تولیدکننده و هم تولیدشده جهان اجتماعی است. این ویژگی بوردیو، یعنی گریز از جبرگرایی او را از ساختارگرایان متمایز میکند. بوردیو معتقد بود انسانها برای کنش دارای منطق خاصی هستند و همین منطق کنش انسانی است که انسانها را به جهان اجتماعی پیرامون خود مرتبط میسازد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۷).
«عادتواره[۹] مفهومی رمزآلود[۱۰] است. این مفهوم در رویکردجامعهشناسانه بوردیو در نظریه میدان و فلسفه کنش نقش اساسی دارد و نشاندهنده قوه خلاقیت و ابتکار او در توسعه دانش جامعهشناسی است. در بین مفاهیم ابداعی بوردیو این مفهوم ظاهراً بیشترین ارجاع را داشته و در معرفی زمینهها و کنشهای گوناگون بهکاررفته و به صورتی بخشی از واژگان تخصصی رشتههایی چون جامعهشناسی، مردم شناسی، مطالعات فرهنگی، فلسفه و نقد ادبی درآمده است.با این همه مفهوم عادتواره مورد بیشترین سوءتعبیر، کاربرد نابجا و جدلهای فراوان واقع شده است. این مفهوم میتواند از یکسو رازگشا و از سوی دیگر ابهام آمیز، از یکسو قابل درک و از سوی دیگر پیچیده و نامعلوم باشد. بهطور خلاصه، عادتواره بهرغم مقبولیت آن واضح نیست. تصور میکنم خصوصیت ظاهراً متناقض عادتواره از نقش اساسی آن در جامعهشناسی بوردیو برمیخیزد. خاصه اینکه، عادتواره در نگرش بوردیو نقش مهمی دارد. نقش عادتواره فراتر رفتن از مجموعهای از دوگانگیهایی است که شیوههای تفکر درباره جهان اجتماعی ما را شکل میدهند. این امر بهخودی خود موضوع عادتواره را بحثی غنی و جامعالاطراف[۱۱] میسازد که مجموعهای گسترده از مسائل و مباحث بنیادی و مهم را در بر میگیرد. البته این مفهوم برای ایجاد زمینهای در جهت تحلیلی فعالیتهای جهان اجتماعی از طریق بررسیهای تجربی بهکار میرود. بنابراین نه تنها اساس تفکر بوردیو است، بلکه اساس گستره حیرتانگیز مطالعات بنیادی او بهشمار میرود. علاوه بر این، مفهوم فوق موضوع دیگری را برجسته میسازد: چگونه مفهوم عادتواره توسط دیگران در پژوهشهای تجربی مورد استفاده قرار میگیرد، یا از آن سوءتعبیر یا استفاده نابهجا بهعمل میآید. امروزه عادتواره حیاتی فراتر از آثار بوردیو دارد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۳)
«مفهوم عادتواره از معمایی تجربی و جامعهشناسانه آغاز میشود. ما اغلب بهطور تجربی احساس میکنیم عاملان آزادی هستیم که تصمیمات روزمره خود را بر مبنای تصوراتی که از ویژگیهای رفتاری و عکسالعمل قابل پیشبینی دیگران داریم، اتخاذ میکنیم. کنشهای اجتماعی از منظر جامعهشناسی براساس قواعد اجتماعی شکل میگیرند – فرزندان طبقه کارگر به انجام مشاغل طبقه کارگر گرایش دارند، خوانندگان طبقه متوسط به لذت بردن از خواندن ادبیات عامهپسند گرایش دارند و مانند آن- اما قواعد روشنی برای انجام چنین کنشهایی وجود ندارد. اینها باعث شکلگیری پرسشهای بنیادی میشود که عادتواره در پی پاسخ دادن به آن است. همانطور که بوردیو میگوید: همه تفکر من از این نقطه آغاز شد: چگونه رفتار میتواند بدون اینکه حصول تبعیت از قوانین باشد حالتی قاعدهمند پیدا کند؟ به بیان دیگر، بوردیو میپرسد ساختار اجتماعی و عاملیت فردی میتوانند با یکدیگر تلفیق شوند با بهره گرفتن از اصطلاحات دورکیم، چگونه بیرونی اجتماعی و درونی شخصی به شکل دادن یکدیگر کمک میکنند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۵).
«فهم اینکه عادتواره چگونه این پرسشها را پاسخ میدهد، نخست نیازمند سیری کوتاه در حیطه نظری است. بوردیو عادتواره را از حیث شکل به صورت سرمایه عاملان اجتماعی تعریف میکند (افراد، گروهها یا نهادها) که ساختار ساخته شده و سازنده را شامل میشود. این ساخته همراه با وضعیت گذشته و حال فرد، مانند خاستگاه خانوادگی و تجربه های تحصیلی ساختارمند است. از طرفی از آنجا که عادتواره فرد به شکل گرفتن کنشهای حال و آینده فرد کمک میکند، سازنده است. سازهای است که نه به طور اتفاقی و بدون طرح، بلکه بهگونهای نظاممند شکل گرفته است. این ساختار در برگیرنده نظامی از تمایلات است که اصول و باورها، ارزیابیها و قضاوتها و کنشها و رفتار فرد را شکل میدهد. اصطلاح تمایل برای بوردیو در تلفیق تصورات ساختاری و گرایشهای فردی بسیار مهم است: این امر ابتدا کنشی نظاممند را با معنایی نزدیک به واژهای چون ساختار در ذهن متبادر میسازد؛ همچون شیوه بودن یا چگونه بودن (خصوصاً حالتهای جسمی)، و به ویژه استعداد، آمادگی، گرایش، ترجیح و تمایل فرد را مشخص میسازد. این تمایلات یا گرایشها ماندگار هستند، یعنی با گذشت زمان باقی میمانند و برای حفظ توانایی فرد در برخورد با واقعیتهای گوناگون قابل تغییر میباشند. بنابراین عادتواره هم با وضعیت بودن ساخته شده و هم مولد کنشها، باورها، تمایلات و احساسات در تطابق با ساختار حاکم بر خود است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۶).
«البته عادتواره به تنهایی عمل نمیکند. بوردیو معتقد است که ما آدمهای ماشینی از پیش برنامهریزی شدهای نیستیم که بتوانیم پیامدهای رفتاری خود را پیشبینی نماییم، بلکه کنشهای ما محصول چیزی هستند که او آن را رابطهای گنگ و دوپهلو یا رابطهای ناخودآگاه بین عادتواره و میدان مینامد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۶).
وی با تاکید بر “دوگانگیهای فرارونده”، قایل به نقشی محوری برای عادتواره است: «عادتواره نه تنها پیوندی بین گذشته، حال و آینده ایجاد میکند، بلکه عامل پیوند بین فرد و اجتماع، عینیت و ذهنیت و ساختار و عاملیت است. در واقع، مفاهیم زیادی در پس این واژه نهفته است- عادتواره بنا دارد بر مجموعهای از دوگانگیها فایق آید که بررسی تکتک آنها ارزشمند خواهد بود»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۸)
«عادتواره اجتماع و فرد را پیوند میدهد، زیرا تجربیات گوناگون زندگی فرد ممکن است در نوع خود منحصر به فرد باشند، اما از نظر ساختار با تجربیات افراد دیگری از همان طبقه اجتماعی، جنسیت، قوم، حرفه، ملیت، منطقه و غیره، مشترک هستند. مثلاً اعضای یک طبقه اجتماعی طبق تعریف از نظر ساختار، موقعیتهای مشابهی در جامعه دارند و معمولاً رفتارهای مشابهی را از خود نشان میدهند. هر یک از ما از توانمندی و استعداد خاصی برخوردار هستیم، اما این توانمندیها آنقدر اجتماعی هستند که حتی وقتی فردی متفاوت از دیگران میشویم، این کار را با روشهای متعارف اجتماعی انجام میدهیم؛ یا چنانچه بوردیو میگوید سبک شخصی[۱۲] هرگز چیزی بیشتر از متمایز کردن خود از پیروی از شیوههای مرسوم یک دوره یا طبقه نیست، بهطوریکه نه تنها از حیث همنوایی بلکه از حیث تفاوت نیز نوعی تحول در برابر سبک مرسوم زندگی است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۹).
«عادتواره با توضیح اینکه چگونه این واقعیتهای اجتماعی ملکه ذهن میشوند، مفعوم عینی و ذهنی یا بیرونی و دورنی را به ذهن ما وارد میسازد. عادتواره آنگونه که بوردیو میگوید ذهنیت اجتماعی شده[۱۳] و متجسد اجتماعی[۱۴] است. به بیان دیگر ساختار ملکه ذهن شده و عینیت ذهنی شده است و میتوان گفت معرف چگونگی ایفای نقش توسط فرد در جامعه است. تمایلات عادتواره مبنای کنشهای ماست و در عین حال ساختار اجتماعی ما را شکل میدهد. بدین ترتیب عادتواره ساختار اجتماعی عینی و تجربههای شخصی ذهنی را با هم تلفیق میکند: تعامل بین درونی کردن بیرونی و بیرونی کردن درونی»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۹).
«بوردیو مفهوم عادتواره را برای فراتر رفتن از دوگانگی ساختار- عاملیت ابداع نمود. این امر ما را به محدوده استعارهای از سیر در این زمینه میکشاند. او سعی میکند با ذکر شباهتهای موجود در یک سابقه یا بازی نشان دهد که چگونه ماهیت عمل[۱۵] ما تحت تأثیر استراتژی ذهنی ما است. میدان اجتماعی کنش مانند جامعه را میتوان همانند بازی رقابتی یا میدان نبردی دانست که در آن عاملان اجتماعی در تلاش برای ارتقاء جایگاه خود مدبرانه برنامهریزی میکنند. عاملان اجتماعی در میدان نسبت به شرایط، موقعیتها و توانمندیهای عاملان اجتماعی دیگر و حتی نسبت به پیامدهای قطعی کنشهای آنان آگاهی کاملی ندارند. بلکه بیشتر از نقطه نظری خاص و متکی به وضعیتی که در آن واقع شدهاند، درباره آن چیزهایی میدانند اما سرعت، قدرت و قواعد نانوشته بازی را با گذشت زمان و تجربه میآموزند»(گرنفل، ۱۳۸۸:۱۱۰)
«بنابراین عادتواره واسطهای بین مجموعهای از دوگانگیهایی است که در نگاه نخست متضاد یکدیگر تلقی میشوند و همین پیوند قادر است هنجارهای اجتماعی را به تجربه عاملان متصل سازد. برای انجام این کار عادتواره ما را تشویق میکند که نظاممند بیاندیشیم»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۱۲)
«نکتهی اصلی برای فهم این که چگونه عادتواره دارای توان تفسیر است به ارتباط عادتواره و میدان مربوط میشود. چنان که پیش از این ذکر شد، هم عادتواره و هم میدان ساختارهایی مرتبط به یکدیگرند و ارتباط بین این ساختارهای مرتبط است که کلید درک کنش را به دست میدهد. این دو ساختار همگون[۱۶] هستند- یعنی ادراکهایی عینی و ذهنی از روابط نهفته در منطق اجتماعی را بدست می دهند- و به طور متقابل یکدیگر را میسازند یعنی هر یک به شکل گیری دیگری کمک می کند. همچنین این نکته بسیار مهم است که هر دو مفهوم پویا هستند، بنابراین ارتباط بین عادتواره و میدان جاری، پویا و ناتمام است: این دو کاملا بر هم منطبق نمیشوند، زیرا هریک منطق درونی و خاص خود را دارد. این امر امکانی برای ارتباط بین ساختار میدان با عادتواره فراهم میسازد که هریک از اعضاء میدان می تواند میزانی متفاوت از هماهنگی یا ناهماهنگی را داشته باشد. برای مثال وضعیتی اجتماعی را تصور کنید که در آن شما احساس یا تصور ناهمنوایی و بیگانگی با محیط دلخواه خود را دارید، همانند «ماهی خارج از آب». ممکن است تصمیم بگیری به آنجا نروید و آنجا را چنین توصیف کنید: «آنجا جای امثال من نیست[۱۷]»، یا (اگر در آنجا هستید) عذرخواهی نموده و آنجا را ترک نمایید. در این صورت ساختار عادتوارهی شما با ساختار میدان اجتماعی هماهنگ نیست. به عکس، وضعیتی را تصور نمایید که در ان احساس راحتی و فراغت میکنید، همانند «ماهی در آب». در این مورد عادتوارهی شما با منطق میدان هماهنگ است و شما با باور عمومی[۱۸] یا «قواعد بازی»[۱۹] نانوشتهی پشتوانهی کنش در آن میدان هماهنگ هستید. این نوع ارتباط بین عادتواره و میدان که در اینجا مختصرا بیان