و تعاریف عملیاتی از سوی نظریهپردازان الگوی مختلط و توانمندی، نمایان است. مفهوم «صفت» هوش هیجانی با شاخصهای بین موقعیتی رفتار همچون همدلی، جرئت و خوشبینی ارتباط دارد، در حالی که مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به تواناییهایی همچون تشخیص، ابراز و برچسب زدن هیجان است. مفهوم «صفت»[۱] ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامههای خودسنجی، که رفتار خاصی را میسنجند، اندازهگیری میشود. این دیدگاه در بررسی هوش هیجانی، تحتالشعاع متغیّرهای شخصیتی (همانند همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوّه با آنها دارند(مانند انگیزش،خودآگاهی وامیدواری) قرار میگیرد، بعکسِ دیدگاه «پردازش اطلاعات» که بیشتر بر بخشهای سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنّتی متمرکز میشود. (ابراهیمى،۱۳۸۵)
بعلاوه جوزف و نیومن[۲] (۲۰۱۰ ) ، همبستگی بین صفت EI و توانایی (عملکرد) EI را اندازه گیری کردند که نشان می دهد این دو سازه از هم مجزاست .
مطالعات اخیر بیانگر این است که صفت EI و توانایی (عملکرد) EI را می توان در اواسط واواخر دوران کودکی بخوبی اندازه گیری کرد . (کولتر و بارلو[۳] ، ۲۰۱۱ )
چنانکه دیدگاه توانمندی در الگوی سالوی ـ مایر متجلّی است، دیدگاه مختلط در الگوی گلمن و الگوی بار ـ اون، به خوبی تبیین شده است. (سیاروچی وهمکاران ، ۲۰۰۱)
در ادامه، به تفصیل این سه الگو، که مهمترین الگوهای هوش هیجانی شمرده میشوند ذکر میشوند:
۲-۳-۷-۱- الگوی سالوی ـ مایر
الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی شامل سه حیطه یا گستره از تواناییها میشد:
۲-۳-۷-۱-۱- ارزیابی و ابراز هیجان:
ارزیابی و بیان هیجان در خود در دو بعد کلامی و غیرکلامی، و ارزیابی هیجان در دیگران در ابعاد فرعی ادراک غیرکلامی و همدلی؛
۲-۳-۷-۱-۲- تنظیم هیجان در خود و دیگران:
«تنظیم هیجان در خود» به این معناست که فرد تجربه فراخُلقی کنترل، ارزیابی و عمل به خُلق خویش را دارد، و «تنظیم هیجان در دیگران» به این معناست که فرد قادر به تعامل مؤثر با سایران (برای مثال، آرام کردن هیجاناتی که در دیگران درماندهکنندهاند) هست.
۲-۳-۷-۱-۳- استفاده از هیجان:
استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر، عمل و مسئلهگشایی. (ابراهیمى،۱۳۸۵)
مایر، سالوی و کاروسو الگوی اصلاح شدهای از هوش هیجانی را تدوین کردند که هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو نظام شناختی و هیجانی بررسی میکند. این الگو در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل میکند. الگوی مورد نظر از چهار شاخه یا مؤلّفه تشکیل میشود که هر یک طبقهای از توانمندیها را، که بر اساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتب، منظّم شدهاند نشان میدهد. (لوئیز و همکاران ، ۲۰۰۰)
این چهار شاخه عبارتند از:
الف) ادراک هیجانی[۴]: دربرگیرنده شناسایی و دروندهی اطلاعات از نظام هیجانی است.
ب) استفاده از هیجان برای تسهیل تفکر[۵]: به طور کلی، تسهیل هیجانی تفکر دربرگیرنده استفاده
هیجان برای بهبود فرایندهای شناختی است، و حال آنکه شاخه فهم هیجانی دربرگیرنده پردازش
شناختی هیجان است.
ج) فهم هیجانی[۶]: در برگیرنده پردازش آتی و جلوتراطلاعات هیجانی با نگاهی به حل مسئله است.
د) مدیریت هیجان در رابطه با خود و دیگران[۷] :
به دلیل آنکه هیجانات مسری هستند، اولین وظیفه افراد در اختیار گرفتن هیجانات خویش است. پرواضح است که اگر افراد نتوانند به نحوی مؤثر هیجانات خود را مهار کنند، از نظمدهی هیجانات دیگران نیز ناتوان خواهند بود.
این نظریهپردازان میگویند بین شاخه دوم و سه شاخه دیگر تفاوتی اساسی وجود دارد ، شاخههای اول، سوم و چهارم همگی با تعقّل درباره هیجانات سروکار دارند، در حالی که شاخه دوم به تنهایی با بهره گرفتن از هیجانات، برای ارتقای تعقّل نقش دارد. (لینلی[۸] ، ۲۰۰۴)
۲-۳-۷-۲- الگوی گلمن
گلمن اجزای هوش هیجانی را در خودآگاهی، خود نظمدهی، انگیزه، همدلی، و مهارت اجتماعی در شغل میبیند. (سیاروچی وهمکاران ، ۲۰۰۱)
در الگوی پنج عاملی گلمن، خودآگاهی هیجانی نقش محوری دارد.
۲-۳-۷-۲-۱- خودآگاهی (شناخت عواطف شخصی):
عبارت است از: توانایی تشخیص و درک هیجانات و انگیزشهای خود و اثرات آن بر دیگران. خودآگاهی و تشخیص هراحساسی همانگونه که بروز مینماید، و توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش و ادراک، محور هوش هیجانی است. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار میکند.
تعریفی که گلمن برای «خودآگاهی» در نظر گرفته، چنین است:
درک عمیق و روشن از احساسات، هیجانات، نقاط ضعف و قوّت، نیازها و سائقهای خود.
افرادی که درباره احساسات خود اطمینان و قطعیت دارند ، مهارت بیشـتری در هدایت و کنترل وقایع
زندگی از خود نشان میدهند و در کارهای خود، دقیق هستند. این افراد درباره احساسات شخصی خود، در زمینه اتخاذ تصمیمهای شخصی، از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که برمیگزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند. امیدواری آنها غیر واقعبینانه نیست و مسئولیتی را قبول میکنند که در حدّ توانشان باشد. همچنین این افراد با خود و دیگران صادق هستند و خیلی خوب میدانند که هر نوع احساسی تا چه حد بر آنها و اطرافیان تأثیر میگذارد. (پارسا،۱۳۸۳)
شاید گویاترین (و نامرئیترین) نشانه خودآگاهی، گرایش به خوداندیشی و تفکر باشد. افراد خودآگاه عمدتاً زمانی را برای تنهایی و فکر کردن در خلوت، اختصاص میدهند. این روش به آنان اجازه میدهد تا به جای واکنش احساساتی، نسبت به مسائل فکر کنند. برای برخی، این خوداندیشی میتواند شامل دعا یا «مدیتیشن»[۹] باشد و برای برخی دیگر، جستوجوی فلسفی به دنبال درک خود. (ابراهیمی،۱۳۸۵)
در حقیقت، روش متفکرانه خوداندیشی همان چیزی است که در اخلاق، «مراقبه» نامیده میشود و سالکان معنوی و اخلاقی در زندگی معنوی خود، آن را پرورش میدهند و وارد تمام عرصههای زندگی خود میکنند:
مراقبه این است که انسان کاملاً رقیب باشد. «رقیب» یعنی: کسی که رقبه (گردن) میکشد تا اوضاع را زیر نظر داشته باشد. انسان باید رقیب و مراقبِ خود باشد و بر اعمال خود، اِشراف داشته باشد که چه میکند؛ به این معنا که اگر تصمیم گرفت کار خوبی انجام بدهد، زود این تصمیم را اجرا کند و اگر تصمیم گرفت کار بدی انجام دهد، فورا از آن برگردد و البته هر تصمیمی را هم گرفت و کاری را انجام داد، ثبت کند تا در محاسبه سودمند باشد. (جوادی آملی،۱۳۷۹)
۲-۳-۷-۲–۲- خودنظم دهی (به کارگیری درست هیجانها):
توانایی کنترل یا تغییر جهت دادن حالات مخرّب، میل به تعویق انداختن اعلام نظر و تفکر پیش از عمل. (گلمن ، ۱۹۹۶)
کنترل هیجانات به شیوهای مناسب، مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد میشود. افراد کارآمد در این حیطه، بهتر میتوانند از هیجانهای منفی همچون ناامیدی، اضطراب و تحریکپذیری رهایی یابند و در فراز و نشیبهای زندگی، کمتر با مشکل مواجه میشوند و یا در صورت بروز مشکل، به سرعت میتوانند از موقعیت مشکلزا و ناراحتکننده به شرایط مطلوب بازگردند. بعکس، افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات درماندهکننده هستند. این توانایی کمک شایانی است برای از بین بردن تهدیدهای محیطی و یا کم کردن ضعفهای درونی. (پارسا،۱۳۸۳)
متناسب با اینکه ما هیجانات را مدیریت کنیم یا هیجانها بر ما مدیریت داشته باشند، نتایج و رخدادهای گوناگونی اتفاق خواهند افتاد. مدیریت هیجانهای مثبت هم به اندازه هیجانهای منفی مهم است. تعداد زیادی از افراد IQ بالایی دارند، اما کارهایی نه چندان عاقلانه انجام میدهند؛ چون مدیریت هیجان ندارند. در واقع، در موارد گوناگون، هیجان بر آنها مدیریت میکند. هوشمندی از لحاظ هوش هیجانی، با مدیریت هیجانی همراه است. ما در فرهنگ اصیل و بومی خود، موارد زیادی داریم که معنای این مسئله را نشان میدهد.
در تحقیقات صورت گرفته، در مدیریت هیجانها از فنون گوناگونی استفاده میشود که یکی از آنها استفاده از «چراغ راهنما» است؛ یعنی در زمانی که گردبادی از هیجانها به ما هجوم میآورد، با توجه به مفهوم «چراغ راهنما»، باید پیش از اینکه کاری انجام دهیم، تأمّل کنیم. اینگونه فنونها کمک میکنند فرد بهتر زمام امور خود را در موارد هیجانی به کار گیرد؛ همانگونه که حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «مالک خود باش»؛ یعنی هیجاناتْ ما را کنترل نکند، بلکه ما مالک هیجانات خود باشیم. ( فاطمى،۱۳۸۵)
۲-۳-۷-۲-۳- انگیزه (برانگیختن خود):